ویرگول ، سرِ خط ،

ویرگول ، سرِ خط ،

سلام سلام ...
من زنده ام !
من باز هم زنده ماندم !
و همچنان با نام "او" مغازله دارم
یعنی
گنبد مینا را می بینم
عطر گل مینا را می نوشم
و آواز طرب انگیز پرنده ی مینا را می شنوم
یعنی
حالِ دلم در این میناکاری ها
خوبِ خوب است.

حتا در سماعی که
از زخم های پی درپی
دچارش می شوی
و زمین و آسمان
ترانه خوان تو می شود ؛
جبرئیل
چتر بال های سفیدش را
روی سرت می گیرد
و با لب های بی حرکت می گوید :
"آرام باش".

یعنی
من لال هم نیستم ،
ویرگول ،
سرِ خط ،

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
نویسندگان

افیون

چهارشنبه, ۸ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۸:۴۱ ق.ظ

.

این کشیدگیِ مدامِ استحاله های حیات
در مخیله ی تنگ و کوچکت
هنوز ادامه دارد.
زندگی و مرگ
این کودکانِ توأمانِ عشق
گام به گام ، سایه به سایه
با تو نفس می کشند
و دنباله ی دامنت را
تا برپایی حجله ات
رها نخواهند کرد.
زندگی ، مرگ ، عشق
همیشه این سه راهِ مرتبط
به حجله های سرِ چهارراه ها ختم شده اند !

* * *
فرسودگیِ سلول ها
دیری ست که با کهولتِ مغز
روی ریل پیشانی ات
به انتظار نشسته اند.
هنوز هم نمی خواهی قطاری بیاید
تا تو را به رؤیاهای پر از بی اندیشه بَرد.
تمرکز برای لحظه ای هم ممکن ات نیست.
چرا مانده ای ؟
حتی خورشید هم
هیچ رسالتی نداشته است.
برگ ها هم
در اسارت است 
که تن به رقصیدن داده اند.
همه با نیزه های خورشید
پرتابِ خاک ها شدیم
محکوم به تفکر شدیم.
چه اهانتی !
دروغ بزرگی !
ما همه تبعیدیِ خورشیدیم
حتی آنها که در کمین مرگ اند
با هنر رؤیابینی خویش
فقط می توانند به دیگرسوهای خیلی دور
ـ دور از خورشیدِ ما ـ
پرتاب شوند.
مگر در آن سوها
جایی هست 
که خورشیدی بر ما حکم نراند ؟
تا باز حکم چرخیدن
پیچیدن
رقصیدن
و آواز خواندن
بر ما تکلیف نشود ؟!
اینجا امواج صدای خنیاگران
حفره های لایه ی ازن را گسترده تر می کند.
آنها بیش از هر جنایتکاری
با دهان هاشان
کلمه را آلودند
کلمه را آلودند
مگر نه اینکه مخدرترین انرژی ها
آبی اند ؟!
ببین چگونه لکه های تخدیر
بر فیروزگیِ نگینِ انگشتری ات راه یافته است !؟
مسکالیتو و پیوت
نه دانه های خشخاش است
و نه برگ های حشیش  
تا که اطوار ناوال های خاموش را
با عمل های پیچیده ی حشّاشیونِ حسنِ صباح به غلط افتی !؟

* * *
اینجا پرهای قاصدک را در هوا
با آتشِ سیگارِ تفریح
می سوزانند.
وقتی که اینگونه در کوچه های ظهرِ سوزان
سخت راه می رویم ،
تو مگر خبری تازه تر آوردی
که می گویی : "بعضی وقت ها سوختن خوب است" !؟
سوختنِ تو مصنوعی ست
درست مثل آتش مصنوعی سیگارت
درست مثل شعله گرفتن پرهای آن قاصدک ها
ظهر آن روز که در کوچه های تب گرفته
با آتش مصنوعیِ میانِ انگشتانت
بوسه ای مصنوعی شان دادی !
.
"تفریح ، تفنن ، تنوع"
و من اما دچار تهوع می شوم.
"آنِ" تو خوش نیست ، خوب نیست
آناتِ شما به شادی نمی انجامد
انتهای کوچه های دودآگینِ مذهب شما
به میدانی بی فواره و بی طراوت ختم می شود
طرز وحدت متألهین مردود است
شیوه ی وحدت شما نیز ، باری ، مذموم.
چگونه از تماشای یک گل به وحدت نمی رسید ؟
من از تمامیِ شماها بیمارم
و سبد گل هایم را که بوی نارکوک گرفته است
بر سر فواره های میدان "تقی آباد" می پاشم
تا فواره ها صورتشان را آب بکشند.

* * *
جایی هست آیا ؟
سایه ی عدنی
سیاهچاله ای
برای مأوای "سحابی" ها
تا "دیگرنفوس" نیز در آن
زوج زوج درپیوندند ؟
قامتی بر پا کن
قدی قیامت انگیز.
.

.
آسیه خوئی ـ شهریور 1376 ـ آرشه های گیسو ـ ص 40 الی 43

.

.

  • آسیه خوئی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی