ویرگول ، سرِ خط ،

ویرگول ، سرِ خط ،

سلام سلام ...
من زنده ام !
من باز هم زنده ماندم !
و همچنان با نام "او" مغازله دارم
یعنی
گنبد مینا را می بینم
عطر گل مینا را می نوشم
و آواز طرب انگیز پرنده ی مینا را می شنوم
یعنی
حالِ دلم در این میناکاری ها
خوبِ خوب است.

حتا در سماعی که
از زخم های پی درپی
دچارش می شوی
و زمین و آسمان
ترانه خوان تو می شود ؛
جبرئیل
چتر بال های سفیدش را
روی سرت می گیرد
و با لب های بی حرکت می گوید :
"آرام باش".

یعنی
من لال هم نیستم ،
ویرگول ،
سرِ خط ،

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
نویسندگان

بازی توطئه

يكشنبه, ۱۷ اسفند ۱۳۹۳، ۰۱:۳۱ ب.ظ

.

.


گرهی افتاده در کارت انگار / که یکی دوبار دیگر در غروب 
آب داغی ریخته باشی بر تن و بدن گربه ای سیاه 
و گریخته باشی از چشم دور و بری هایت که ناگاهان همگی سُم دارند 
و سه کوتوله ی تقریبا قد بلند از چار طرف نقشه ی قتل متن و مؤلفی که تویی با / یا که بدون سر 
و می کشند ناز غاز و کلاغت را تا لب گودالی که
به رؤیای خودشان 
حفر کرده اند خیلی درست گور تو را هم در گوشه ای از آن 
که خر بخندید و [ پشت صحنه ] شد از قهقهه سست .
و این خطوط کوفی کف دست تو در همه حال 
به دخترکی که در بنگال ختم می شود که تو را خیلی 
دوست دارد کمی از دورتر از چشم هایش 
بایستد / و تماشا کند فقط 
گ های سه گانه ای را که به اسم و رسم تو حمله ورند. 
نه می درد یقه ی پیرهنش را / و نه با هر چه می کوبد بر فرق سرش 
از ترس اینکه بگویند شیشه ی روغن بادان ریخته 
نه خنده سر می دهد آنقدر که : از تیمارستان گریخته . 
- فالت حقیقتا فاله 
گردوی پوک را به هنداونه هایی که زیر بغلت کاشته اند / می کارند 
و ترجیح می دهی آخر شب در آینه ی دستشویی دق کنی / اصلا !
و به تختخوابی مخصوص در تیمارستان برگردی که عاشقان خیلی انگشت نما را 
- برکه نمی گردم!
و به سگ های هار / زهر مار هم که نمی دهی / البته که نه !
سکوت "او" قطعا دیوانه ات می کند اما / نمی کند اما 
بر می گردی به خانه که مادرت فقط شانه می کند موهای خاکستری ات را 
- خاک بر سرم را ؟
و مرهم می گذارد " او " چه طور ؟ / به زخم زبان و جای دندان سگ هایی که 
استخوان های تو را هم / چرا که نلیسند ؟
" بعد از این دست " من و گردن ماری که فراری می دهد سگ های هار را هم 
شیشه ی الکلی آماده می کنی 
و ساده می کنی کار و بار مارگیرهای جنوبی را 

از رود نیل هم که نگذری 
برمی آیی از پس عزراییل 
این فیلم خیلی دیدنیه !

.                                       

                                   " علی باباچاهی "

.

.

  • آسیه خوئی

نظرات  (۲)

از دور حرکت می کنیم
تا به نزدیک تو برسیم
تو اگر مانده باشی
تو اگر در خانه باشی
من فقط به خانه تو آمدم
تا بگویم
آواز را شنیدم
تمام راه
از تو می خواستم
مرا باور کنی
که ساده هستم
تو رفته بودی
اکنون گفتم
که تو هستی
تو اگر نبودی
نمی دانستم
که می توانم
باران را در غیبت تو
دوست بدارم ..



{ احمدرضا احمدی }


پاسخ:
طرز نگاه (نگرش) علی باباچاهی بی نظیره. بی نظیر. متاسفانه کتاب هایش را خیلی دیر یعنی در سال 81 دیدم.

دیدی چه فالی بود ؟ دیدی فالم حقیقتا فال بود ؟
 
و اما در باره ی کلمه‌ی عشق :

عشق، یکی از واژه هایی ست که ناجوانمردانه شهید شده. هر وقت از عشق بمعنای مفهوم کلی آن یعنی نیروی حیاتی ای که در تمام پدیده ها جهت سوق دادن آنها به سمت تکامل وجودی شان جاری ست حرف میزنی ، بعضی ها از حرف تو تعمدا فقط عشقِ بین زن و مرد را تلقی دارند.
یادته بیست روز پیش تلفنی چی گفتم بهت؟ اگه همون حرفها رو یک مرد بگه اصلا چنین خیال واهی ای به ذهنشونم نمی رسه. البته در کشورهای جهان سومی مثل کشور ما اینطوریه. شاید صد سال دیگه روزی برسه که همه نگاهی فراجنسیتی پیدا کنند و هر یک از آدمیان را حقیقتا  " آدمی"  ببینند.
 



چه دلنشین چه قدر زیبا و جانانه

ممنونم بانو


پاسخ:
خواهش می کنم عزیزم.
پُست بعدی گفته ام.


ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی