ویرگول ، سرِ خط ،

ویرگول ، سرِ خط ،

سلام سلام ...
من زنده ام !
من باز هم زنده ماندم !
و همچنان با نام "او" مغازله دارم
یعنی
گنبد مینا را می بینم
عطر گل مینا را می نوشم
و آواز طرب انگیز پرنده ی مینا را می شنوم
یعنی
حالِ دلم در این میناکاری ها
خوبِ خوب است.

حتا در سماعی که
از زخم های پی درپی
دچارش می شوی
و زمین و آسمان
ترانه خوان تو می شود ؛
جبرئیل
چتر بال های سفیدش را
روی سرت می گیرد
و با لب های بی حرکت می گوید :
"آرام باش".

یعنی
من لال هم نیستم ،
ویرگول ،
سرِ خط ،

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
نویسندگان

تجلّی کمال

يكشنبه, ۲۰ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۰۳:۵۳ ب.ظ

.

عثمان اسماعیل یحیی تحقیق و شرحی بر کتاب "تجلیات"ِ محیی الدین ابن العربی نوشته است که در صفحات 52 و 53 از این کتاب (تجلیات به قلم ابن عربی) پیش از درج این شعر از دیگر اشعار وی چنین گفته است :

 

"تجلی الکمال"

فی احد الفصول الاخیرة(*) لکتاب "التجلیات الالهیة" (= تجلی الکمال) ، یعرض الشیخ الاکبر امام انظارنا لوحة بیانیة هی حقاً خالدة لا فی الآداب الروحیة للاسلام فحسب ، بل فی الآداب الروحیة للبشریة بأسرها. انها تحفة فنیة فی مالها و بساطتها و عمقها. و فیها یصور صوفی الأندلس فکرته عن الله والکون و مصیر الانسان ، ای عن الحقیقة الوجودیة فی روعة تجلیاتها ، والحقیقة فی أرقی اطوارها.

سپس بعد از شرح مختصر فوق نسخه ی اصلی شعر را بی هیچ کم و کاست و حشو و اضافه ای آورده است : 

.

" اسمع یا حبیبی !

انا العین المقصودة فی الکون

انا نقطة الدائرة و محیطها

انا مرکبها و بسیطها

انا الأمر المنزل بین الأرض والسماء

ما خلقت لک الادراکات إلا لتدرکی بها

فاذا ادرکتنی بها ادرکت نفسک

لا تطمع ان تدرکنی بادراکک نفسک

بعینی ترانی و نفسک

لا بعین نفسک ترانی.

 

حبیبی !

کم انادیک : فلا تسمع ؟

کم اتراءی لک : فلا تبصر ؟

کم اندرج لک فی الروائح : فلا تشم ؟

و فی الطعوم : فلا تطعم لی ذوقا ؟

ما لک لا تلمسنی فی الملموسات ؟

ما لک لا تدرکنی فی المشمومات ؟

ما لک لا تبصرنی ؟

ما لک لا تسمعنی ؟

ما لک ؟ ما لک ؟ ما لک ؟

انا الذ لک من کل ملذوذ

انا اشهی لک من کل مُشتَهی

انا احسن لک من کل حسن

انا الجمیل ! انا الملیح !

 

حبیبی !

حبنی . لا تحب غیری

اعشقنی . هم فیّ

لا تهم فی سوای

ضمتنی . قبّلنی

ما تجد وصولا مثلی

کلّ یریدک له

و انا اریدک لک

و انت تفر منی

 

یا حبیبی !

(انت) ما تنصفنی :

ان تقرّبتَ الی

تقربتُ الیک اضعاف ما تقربتَ به الی

انا اقرب الیک من نَفـسک و نَفَـسک.

من یفعل معک ذلک غیری من المخلوقین ؟

 

حبیبی !

(انا) اغار علیک منک

لا احب ان اراک عند الغیر

ولا عندک

کن عندی بی

اکن عندک

کما انت عندی

وانت لا تشعر

 

حبیبی !

الوصال . الوصال .....

تَعَـالَ !

یَدی وَیَدَک

ندخل علی الحق – تعالی ! –

لیحکم بیننا حکم الابد ..... "

 

 

(*) پاورقی :

رقم هذا التجلی : 81 وانظر تعلیق الاستاذ الکبیر المستشرق هنری کوربین علی هذه القطعة الفریدة فی کتابه الخالد :

“ L’Imagination Criatrice…” p.131

 

 

و اکنون ترجمه ی این شعر به فارسی توسط استاد ارجمند دکتر الهی قمشه ای :

 

"دعوت دوست"

بشنو ای محبوب

 که مقصود آفرینش تویی

نقطه مرکز و محیط کائنات تویی

آن مشیت و فرمان

که بین آسمان و زمین در حرکت است تویی

بسیط و مرکب تویی

من ادراک را در تو آفریدم

تا آیینه ی دیدار من باشد

اگر مرا ادراک کنی خود را نیز در خواهی یافت

اما اگر در سودای خود باشی

طمع مدار که هرگز با ادراک نفس خود مرا ادراک کنی

تو به چشم من توانی دید ، مرا و خود را

و به چشم خود نخواهی دید ، مرا و خود را

 

ای محبوب

چه بسیار که تو را خواندم و تو  آوای من نشنیدی

چه بسیار که جمال خود را بر تو نمودم

و تو رؤیت نکردی

چه بسیار خود را چون رایحه ای خوش در عالم پخش کردم

ومشام تو آن را احساس نکرد

پس خود را چون طعامی در خوان هستی نهادم

و تو از آن تناول نکردی و نچشیدی

چرا نمی توانی در لمس اشیا مرا احساس کنی

و در شامۀ گل سرخ مرا ببویی

چرا مرا نمی بینی

چرا مرا نمی شنوی

چرا ، آخر چرا؟

من از هر لذتی برای تو برترم

من از هر آرزویی مطلوب ترم

و از هر جمال زیباترم

زیبا منم ، ملیح و جذاب منم

مرا دوست بدار

و غیر مرا دوست مدار

به من بیندیش و در سودای من باش

در سودای دیگری مباش

مرا در آغوش گیر

مرا ببوس

که وصالی چون وصال من نخواهی یافت

دیگران همه تو را به خاطر خود دوست دارند

و من تو را به خاطر خودت دوست دارم

و تو از من می گریزی.

 

ای محبوب

تو با من در عشق ، مصافِ انصاف نتوانی داد

زیرا  اگر تو قدمی به  من نزدیک شوی

من صد گام به تو نزدیک خواهم شد

من از نفس به تو نزدیک ترم

من از جان و نفَس به تو نزدیک ترم

غیر از من کیست که با تو چنین رفتار کند؟

مرا بر تو غیرت است

و دوست ندارم که تو را نزد غیر ببینم

حتی نخواهم که تو با خود باشی

نزد من باش تا نزد تو باشم

و چنان نزد من باش که از آن بی خبر باشی

 

ای محبوب

بیا تا پیش رویم به سوی وصال

اگر بر سر راه وصال ، فراق را یافتیم

طعم فراق را به او خواهیم چشاند

 

ای معشوق بیا دست در دست هم نهیم

و به پیشگاه آن حقیقت لایزال رویم

تا او میان ما حکمی جاودانه کند

و ما را صلح و آشتی دهد

آشتی پس از قهر

آه که چیزی لذت بخش تر از این در جهان نیست

نشستن در کنار یار

و با هم سخن گفتن.

.

.

  • آسیه خوئی

نظرات  (۱)

http://www.mashreghnews.ir/files/fa/news/1393/11/7/880901_220.jpg


پاسخ:

واقعیتی بنام مرگ وجود نداره عزیز دل من..
آنکه در این روزها با مرگ جسمانی خود از تو دور شده و گمان می کنی او را برای همیشه از دست داده ای حالا تو را شفاف تر و واضح تر می بیند..
حالا بی نیاز از هیچ وسیله ای ، بهتر صدای تو را می شنود.. حالا هر لحظه که بخواهی می توانی با او حرف بزنی...

راستی چطوری میشه رفت داخل این کلبه ی درختی که عکسش رو برام فرستادی ؟

یادت باشه که خیلی دوسِت دارم شکوفه ی میناییِ من ! ..

مینــــــــــــــــــا !..
دوباره دیوونه شدم تو این هوای بارونی
یه دنیا بغضه تو گلوم نمیشکنه به آسونی... 

دلم هنوزم واسه تو یه جور دیگه می زنه...

هنوز تو گوشم می پیچه صدای خنده های تو 

چطور فراموش بکنم یه دنیا خاطراتتُ



راستی مینا جان !
اصلا برای هیچ وبلاگی نمیشه کامنت گذاشت.. بلاگفا که بقول تو کاملا مُرده .. تلفن هم که ... پیامکت رو هم دریافت نکردم .. 
یعنی نمی رسه !! .. 

مینا ! از همان راهی که چند ماه پیش .. امیدوارم یادت باشه: فقط عاشقانه.. فقط از عشق..

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی