ویرگول ، سرِ خط ،

ویرگول ، سرِ خط ،

سلام سلام ...
من زنده ام !
من باز هم زنده ماندم !
و همچنان با نام "او" مغازله دارم
یعنی
گنبد مینا را می بینم
عطر گل مینا را می نوشم
و آواز طرب انگیز پرنده ی مینا را می شنوم
یعنی
حالِ دلم در این میناکاری ها
خوبِ خوب است.

حتا در سماعی که
از زخم های پی درپی
دچارش می شوی
و زمین و آسمان
ترانه خوان تو می شود ؛
جبرئیل
چتر بال های سفیدش را
روی سرت می گیرد
و با لب های بی حرکت می گوید :
"آرام باش".

یعنی
من لال هم نیستم ،
ویرگول ،
سرِ خط ،

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
نویسندگان

باران

يكشنبه, ۱۷ اسفند ۱۳۹۳، ۰۶:۴۷ ب.ظ

.

http://www.iran.sc/upl/kakaei/13477433816.jpg

.

ایستاده ای

 بی باران و بوسه

بی تپش گنجشکی در سینه

بی صدا و خاموش

دوستت دارم و یکریز می بارم

بر شوره زار چترها و کلاهها

بر عطرها و پلاکها

بر ترانه های باقیمانده در طعم خاک

بی پرنده ترین درختم

بی ستاره ترین آسمان

دوستت دارم و می بارم

بر لبان تو که آشیانه ی بوسه بود و لبخند

با یاقوت گوشواره هایت

از آن عقیق گمشده بگو

در برکه های کوچک زمین به جستجوی تو ام

آه پرنده پوش رنگین کمان من ،

گل گیسویت ماه نقره ای ،

رد ابرویت عصاره ی شب ،

به من نگاه کن

با چشمی که کمین گاه آهوان است

.

" استاد عبدالجبار کاکایی "

.

. 

.

نظرات  (۷)

با چوب و چماق 

افتادیم به جانشان 

هر چه زدیم 

از هم جدا نشدند 

گل ها و قالی ها

                               " حسن آذری "


پاسخ:

به مادرم بگو اگر گلوله ها 

به اصابت شکوفه ها ،

                            هیچوقت مرواریدهای چشمانش را به نخ نکشد.

تو امّا

هر چقدر بخواهی می توانی رشته رشته مروارید 

بنویسی.

 

از آن همه باران                       

فقط یک قطره ی بی دریغ کافی بود

برای سرریز شدن برکه ها.

 

و تو آن قطره ها را خوب می شناسی

بگو چقدر باید صبر کرد تا به هر باران

                       فقط یک قطره

                                  در شعری 

                                  در صدفی چشم انتظار 

                                  که مروارید باید شد ؟

بگو ساحل تهیدست است

و اینها برای تو کاری ندارد

 

بگو به اعماق دریاها باید

                                صدف ها چشم به راهند

                                و قطره ها و دریا بیقرار ...



ایلیا ـ 14/شهریور/80 (آرشه های گیسو)



                    
 
تو حبس تلخ روزگارم
رفیق مهربون من 
صدام کن
من و بارون و بیقراری
که شست از شیشه ها غبارم ...

پاسخ:
به بادهای همواره بگو
گوش فلکِ جاسوس ، کر 
چشم دریچه های تاریک ، کور
زبان میدان های بی فوّاره و بی طراوت ، لال 
سرانجام
به دریای پر ترانه و غزل رسیده ایم
به عشق 
به رمز جاودانگی قطره ها


بسم باران ناپیدا
بسم برف ناماندگار
بسم ترتیب نور
ترتیل باد
بسم تلطیف آب
بسم دبستان تابستان
که در ابرهای دور
به دنبال آب می گردد
به دنبال خودم می گردم ، تو
گم شده در جماعت گندم دور ،
رها شده در کربلای برف
و تشنه در دست تابستان
که قحطسال آدمی بود
...
بیایی اگر
انگشت خیس آب
اشاره ی خوبی ست به قبله ی هی.
دهان آب
کتاب خوبی ست به ذکر علف.
و چشم آب
نگاه خوبی ست
به تماشای تو ، من.
بیایی اگر
آب حرف خواهد زد با دستهایت ، پوست
با من که صورت سرخ تو ام در بادهای گرم ، داغ
هم حرف خواهد زد
با کاسه ای افتاده در بیابان نشابور ، غریب
هم راز خواهد گفت
از دریای ناتمام ؛
از مهر نایاب آب
که در ما روانه می شود
در تو روانه می شود ای من ، تو ،
که از قحطسال آدمی
می آیی !

« هیوا مسیح »


پاسخ:
چقدر واژه مانده تا ابد ؟
اگر شبی تمام شد ترانه ها ،
غزل پر از قصیده 
می شود ؟
تو در هراسِ شعله های شمع
ــ بلندقدترین و آخرینِ آن ــ
من این سرشک و قطره های موم ؛
دوباره بند می کشم به ساز و سوز

Image result for ‫عکس لبخندهای زیبا‬‎

صبورا !
از انتظار این همه شب که به آفتاب فکر می کنند
بیشترم.
بیشترم از انتظار آدمی برای نجات آدمی
بیشترم از صبر زمین و کفر سنگ هایی که فرود آمدند
بر سنگ ها و آدمی.
رفیقا !
دلم که گرفته بود از زمین و انتظار
خودم که بیشترم از انتظار آدمی
خوشم باد که می خواهم بی یا با اذن تو با شیطان حرف بزنم
به جای اینهمه سنگ که حرف زدند بجای آدمی
دلیلا !
سنگی بایدم
که امروز پرتاب کنم بسوی آدمی
برای کفران آدمی.

« هیوا مسیح »
پاسخ:
نیامده است که بشنود : دیر آمده ای
آمده است ببیند
در شوره زار تفتیده ی سراب تان
مرواریدی ، خاطره ای
از دریاهای دیر و دور / بجا مانده آیا ؟
چه کرده اند با شما ؟
آنقدر سوخته اید
که خاکستر به باد می رود از استخوان تان
آمده است که در این هزاره نیز
غربال اش کنید
برایتان
           کلمه آورده است



 
رد گلوله روی تن رود
چه زود خوب می شود
نگاه می گنم به پیشانی ات
به گلویت
که عکس را سوراخ کرده اند
و با خودم می گویم ای کاش
ای کاش
ای کاش آدمی
پیکری داشت از آب

پاسخ:
به روی دوش دارد
تیزترین تبرزینِ درویش
شکستن ات برایش
               هست خلافِ آئینِ درویش
به هر بتی که آید
می شکند سریعا سرش را
تو را چگونه کوبد ؟ / عاشقِ مذهب و دینِ درویش !
بتی شدی مجسم
نقش خودت که دیدی به هر چیز ،
به خودپرستِ نرگس ، آب شدی و آیینه ؛ درویش !



هر دارو که علاج بود در خانه داشتم
اما تنم در باد به تمـاشای غزلهای آخر می رفت
امروز را بی تو خفتم
فـردا که خاک را به باد بسپارند
تو را یافته ام
مگر تو نسیم ابر بودی
که تو را در باران گم کردم ؟


{ احمدرضا احمدی }

ممنون بانو

پاسخ:

بر سینه ام نشان هزار آفرین نوشت
نام مرا کسی که به دیوار چین نوشت

تفسیر من ز حوصله ی کهکشان گذشت
از ابتدای آیه ی من  " نقطه چین "  نوشت

خورشید ، زخم خورده ی من بود و آسمان
چون داغ ، داغ عشق مرا بر جبین نوشت

با آسمان رفاقت دیرینه داشتم
یک اتفاق ساده مرا بر زمین نوشت

موجی که بر مناره ی طغیان نشسته بود
اسم مرا پرنده ی دریانشین نوشت

هر کس در این میانه به خطی نوشته شد
هفتاد و هفت خطّم  و عشقم چنین نوشت


خدا نکنه دختر نازم که به تماشای غزل های آخر بروی. عشق ، هفتاد و هفت خط دارد. اما بعضی فقط هفت خط آنرا به ما گفته بودند.

هر وقت هوا توفانی و بوران است فقط از پشت پنجره تماشا کن تا آنقدر بزرگ شوی که باد تو را با خودش نبرد. حق نداری بغض کنی. بغضِ تو حتی حفره های لایه ی ازن را گسترده تر میکند. لبخند بزن دلبرکم.

صبحِ آن شب که پُست لبخند رو می نوشتم کسی رو در رویای صبحگاهیم دیدم که سال هاست لبخند نمی زند.

در حالیکه با دست خود علامت پیروزی نشانم میداد آنچنان لبخندی بر لبهایش شکفته شده بود که هفتاد و هفت خط عشق را به یک آن می آموزاند.

راستی مینا جان   "آن" در مصرع اول از شعر "ارغوان گل آزرم" بمعنای یک لحظه نیست. بمعنای نفخه  ست.  


سلام
شما در پاسخ به کامنت قبلی نوشته اید که :

"صبحِ آن شب که پُست لبخند رو می نوشتم کسی رو در رویای صبحگاهیم دیدم که سال هاست لبخند نمی زند.

در حالیکه با دست خود علامت پیروزی نشانم میداد آنچنان لبخندی بر لبهایش شکفته شده بود که هفتاد و هفت خط عشق را به یک آن می آموزاند."

می خواستم بگم که چون ذهن شما تا صبح با نوشتن در باره ی ایشان مشغول بوده به همین دلیل این خواب را دیده اید. بنابراین تعبیری نمیتونه داشته باشه.



پاسخ:
بَه بَه خواهرزاده ی گرامی ، علیک سلام
مگه وقتی که به مامانی زنگ زدم که تعبیر خوابم رو بپرسم تو اونجا نبودی؟!!!!! مامانی که میگفت امیرعلی همینجا کنار تلفن نشسته و سلام میرسونه!!!!!؟
پس باید بدونی که اونیکه دیدم یه آقا بود که الحمدالله هنوز در قید حیات می باشند. خانم نبود.
در ضمن ، چند روز بود که من فقط به همون خانم فکر میکردم. و اصلا تنها کسی که در ذهنم نبود اون آقا بود. میتونی از مامانی اسمش رو بپرسی.
راستی شنیدم که تازگیا تو نقاشیات تصویر موجودات خیلی خشنی رو می کشی. مث گرگ ها و خون آشام ها و آدمخواران. واسه همینه که ذهنت خشن شده و برای پیدا کردن جواب سوالایی که تو ذهنته ، لااقل همون کتابایی رو که تو خونه ی مامانیه نمی خونی. یه کتاب به اسم جهان هولوگرافیک تو اتاق کوچیکه ست. برای دانستن حقایق عوالم خواب خیلی کمکت می کنه. البته مترجمش (داریوش مهرجویی) اعتراف خیلی زیبایی در آخر کتاب نوشته. اینکه ممکنه اطلاعات و تحقیقات نویسنده در مورد علت دیده شدن اشخاصی در خواب رویابین ، که قرن ها پیش حیات مادی داشتند جامع و کامل نبوده باشه. کتاب فوق العاده جالبیه. البته صحت یکی دو مورد از مطالبش رو قبول ندارم. حواست باشه هر وقت کتابی رو می خونی ، همراه با متن کتاب بجای همزاد پنداری باید همذات پنداری داشته باشی.



ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی