ویرگول ، سرِ خط ،

ویرگول ، سرِ خط ،

سلام سلام ...
من زنده ام !
من باز هم زنده ماندم !
و همچنان با نام "او" مغازله دارم
یعنی
گنبد مینا را می بینم
عطر گل مینا را می نوشم
و آواز طرب انگیز پرنده ی مینا را می شنوم
یعنی
حالِ دلم در این میناکاری ها
خوبِ خوب است.

حتا در سماعی که
از زخم های پی درپی
دچارش می شوی
و زمین و آسمان
ترانه خوان تو می شود ؛
جبرئیل
چتر بال های سفیدش را
روی سرت می گیرد
و با لب های بی حرکت می گوید :
"آرام باش".

یعنی
من لال هم نیستم ،
ویرگول ،
سرِ خط ،

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
نویسندگان

شبان

جمعه, ۵ تیر ۱۳۹۴، ۰۹:۲۶ ق.ظ

.

گفتی که "عاقبت نیابم هیچ چیز در سخن ، جز آنچه خود نهاده ام در حرف ها
هر آنچه در تو بوده در من دیده ای... وَ نیستم پیغمبری، فرشته ای، عیسا، خدا "

.

گفتی "ببین درخت ها بر چشم ها چگونه آرامش دهد ؟ چه سبز می پاشد به چشم!"
گفتم "در این زمان نگشتی نیچه ! نیچه بوده ای ... زرتشت بوده ام تو را از ابتدا !

.

در حداکثر از "طلب" می خواستم تو را ولی از دست کم نخواه باشی یک درخت
هر شب اگر به طور سینا کفش را به خاک می بخشم، تو را درخت می بینم، تو را

.

اینسان ببینمت، ببین ! اینگونه از درخت می بینم تو را که نور ، میوه های توست
شش ماه هوش می رود از سر وَ کور می شود این چشم تا کلیم باشم با شما "

.

این بار نیز گوئی ام "من یک شبان ساده ام ، چوپان برّه های صحرایم فقط
ما را چه کار با "سخن" ؟ ما را همین بس است : چارُق دوختن وَ بوسه بر دست خدا "

.

* * * 

.
ناگاه آسمان به هم می آید از چنان سخن که باز نیز کمتری ؛ اینک بگو :
" چارق شوم ، پیاله ای پُر شیرِ گوسفندتان ، جارو شوم وَ شانه در آن دست ها "

.

آسیه خوئی (ایلیا)

.

.

  • آسیه خوئی

نظرات  (۱)

ناگاه آسمان به هم می آید از چنان سخن که باز نیز کمتری؛ اینک بگو:
چارق شوم، پیاله ای پُر شیرِ گوسفندتان، جارو شوم وَ شانه در آن دست ها 

پر تصور و تصویر و درخشان ... مرحبا 

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی