شهرآشوب
صد بـــزم بیـارایی هر جا که تو بنشینی
صد شهر بیاشوبی هرجا که تو برخیزی
.
شاخهی عشق را شکستم
آن را در خاک دفن کردم
و دیدم که
... باغم گلکرده است.
.
کسی نمی تواند عشق را بکشد
اگر در خاک دفنش کنی
دوباره میروید
اگر پرتابش کنی به آسمان
بالهایی از برگ در میآورد
و در آب میافتد.
با جویها میدرخشد
و غوطهور در آب
برق میزند.
.
خواستم آن را در دلم دفن کنم
ولی دلم خانهی عشق بود
درهای خود را باز کرد
و آن را احاطه کرد با آواز از دیواری تا دیواری.
دلم بر نوک انگشتانم میرقصید.
.
عشقم را در سرم دفن کردم
و مردم پرسیدند
چرا سرم گل داده است
چرا چشم هایم مثل ستارهها میدرخشند
و چرا لبهایم از صبح روشنترند
.
می خواستم این عشق را تکهتکه کنم
ولی نرم و سیال بود ، دور دستم پیچید
و دستهایم در عشق به دام افتادند
حالا مردم میپرسند که من زندانی کیستم...!
.
شاخهی عشق / "هالینا پوشویاتوسکا"
.
.
- ۹۴/۰۴/۰۲