ویرگول ، سرِ خط ،

ویرگول ، سرِ خط ،

سلام سلام ...
من زنده ام !
من باز هم زنده ماندم !
و همچنان با نام "او" مغازله دارم
یعنی
گنبد مینا را می بینم
عطر گل مینا را می نوشم
و آواز طرب انگیز پرنده ی مینا را می شنوم
یعنی
حالِ دلم در این میناکاری ها
خوبِ خوب است.

حتا در سماعی که
از زخم های پی درپی
دچارش می شوی
و زمین و آسمان
ترانه خوان تو می شود ؛
جبرئیل
چتر بال های سفیدش را
روی سرت می گیرد
و با لب های بی حرکت می گوید :
"آرام باش".

یعنی
من لال هم نیستم ،
ویرگول ،
سرِ خط ،

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
نویسندگان

عشقِ پریزاد

سه شنبه, ۱۹ خرداد ۱۳۹۴، ۰۳:۱۳ ب.ظ

.

  گفته بودم تا بیایی ، در تو ای زیبا غزل خواهم غنود

  ایستادم پای تو با آینه ، قرآن وُ آب ، اسپند وُ دود

  آبشاری از قصیده ، در کنارش یک غزالِ مثنوی

  آخرین تصویر تو ، من ، در دو قابِ خالیِ این چشم بود

  من که گفتم در «تو» ام ، آن آینه  شاهد به پیدائیِ من

  آب در آن آبشارم ، « آیه در قرآن  وَدودم » ، دودِ عود

.

  * * *

  در سفر بودی نبودی ، این خدم ها خانه را جارو زدند

  گرد و خاکی شد به پا ، اما من آب آوردم از جوی تو  زود

  گفته خواهد شد که من وقتی نبودی غِشقِرق ها کرده ام

  خب غلط کردم ، ببخشید ؛ این لباس نازک این هم چوبِ تود !

  باز اگر خواهی برایت می پزانم لوبیایی در برنج

  قول دادم بر خدا ، قهر تو با شیرین زبانی هاست سود

  راستی دیدم برایم هدیه یک پیراهن آوردی ، چه خوب !

  آه ، گویا شرطِ عریانیِ عاشق  در سه جلدِ ما نبود !

  هر چه تو گویی همان است  اینکه در حوض بلورینم ، درست

  اینکه اینسان فاش می گویم که آبم را عوض کن زود زود

  اینکه نیمه شب نباید مثل ماه آیم به روی آب حوض

  اینکه من دریایی ام ، باید صدف پوشم وَ در اعماق بود

  اینکه وقتی عمقِ دریاها نگه می داری ام تا گم شوم ،

  باز مثل یک پری ، غمگین ، دلم در نیلبک گردد کبود ...

  اینکه تنها گلِ سرخ ات با وجودِ دشتِ گلزاران ، من ام

  اینکه تنها با تو آیم در سخن ، شعر از تو آید در وجود

  اینکه تو دلواپسم هستی ، قفس سازی برای گوسفند

  آب در ظرفی کنارم می گذاری ، تا به ایامِ  وَعود

.

  * * *

  هر چه تو گویی درست اما نگو از پیش تو باید روم

  نَقل ِ پرواز وُ پرنده ؟ ... هُل نده ... آن روز هم گویم دُرود !!

.

آسیه خوئی(ایلیا)

.

.

  • آسیه خوئی

نظرات  (۲)

زیباست .
پاسخ:

همیشه 

رقصیدن نشانه ى شادى نیست..!
زنى را می شناسم که با بغض هایش می رقصد ،
با ترانه هاى شادى که 

یادِ آرزوهاىِ مرده اش را زنده می کنند..!

زنى ، 

که با کوچکترین بهانه 
سر می رود از خنده ، 
که می تواند
سالها بخندد ، 

بى آنکه تو به غمگین بودنش 
شک کنى..!!!

من زنى را می شناسم که شب ها
از هجومِ غم هایش می بارد
و سپیده با لبخندى بی نظیر طلوع می کند...
سپیده اى که هیچکس نمی داند
از پشتِ کوهى از دلواپسی هاى زنانه
و تل انبارى از سکوت ، سر زده...!

مى دانى؟ 

این خنده هاى بلند ،
گاهى طغیانِ انبوهِ انباشته شده ى
نگفته هاست..
گاهى شکستنِ مرزِ نبایدهاست...

او را مست خطاب نکن ،
او را دیوانه نپندار..!!!

او یک زنِ قدرتمند است که 
غرور و قلبش را در صندوقچه ى نگاهش
پنهان کرده...!
باز هم می گویم ، زبان نگاه یاد بگیر...
او را با نگاهت قضاوت نکن
..!


آرزو پارسى ـ 94/3/18


رقصت همیشگی ای پر فروغ ماه 

اینک شبان سیاه

لیک

دستی به بلندای تو هرگز نمی‌رسد

دستی اگر برآید به سمت تو

جز نقشی گریزان بر آب نیست

که تنها زلال آب جمال تو را نشان دهد

اینک که عابران

سر به زیر،

سر به راه

طی می‌کنند گذار عمر دراز را

بر این فراز بر این بلندای سرفراز

بی واهمه از قضاوت سر به زیران سر به تو

تنها برقص بر صورت زمین

تنها بمان

رقصت همیشه جاودان

 دستان هیچ کس جز بر تن کور برکه‌ها

نمی‌رود

دستان هیچ کس به دامان پاک تو هرگز

نمی‌رسد

رقصت همیشه جاودان ای پر فروغ ماه

بر این شب سیاه

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی