ویرگول ، سرِ خط ،

ویرگول ، سرِ خط ،

سلام سلام ...
من زنده ام !
من باز هم زنده ماندم !
و همچنان با نام "او" مغازله دارم
یعنی
گنبد مینا را می بینم
عطر گل مینا را می نوشم
و آواز طرب انگیز پرنده ی مینا را می شنوم
یعنی
حالِ دلم در این میناکاری ها
خوبِ خوب است.

حتا در سماعی که
از زخم های پی درپی
دچارش می شوی
و زمین و آسمان
ترانه خوان تو می شود ؛
جبرئیل
چتر بال های سفیدش را
روی سرت می گیرد
و با لب های بی حرکت می گوید :
"آرام باش".

یعنی
من لال هم نیستم ،
ویرگول ،
سرِ خط ،

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
نویسندگان

فیلسوف

يكشنبه, ۳۰ فروردين ۱۳۹۴، ۱۱:۴۱ ق.ظ

By Matthew Fang via Flickr

قطعـاً خـــدا هم فیلســوفی لایـق است
نقّـــاش یا مــوزیــک دانـی حــاذق است
بـا هفـت خـطّ وُ هفـت رنـگ وُ هفـت نُـت
بر روی شبنـم می نویسد  عاشق است

.

ایلیا ـ 94/1/30 ـ 04:30 ـ بامداد

.

.

  • آسیه خوئی

نظرات  (۵)

  • سید حسن سعیدزاده بیدگلی .صهبای بیدگلی
  • سلام

    قطعا چقدر طرفدار دارد خدایی که هم فیلسوف است و  هم نقاش است و هم نوازنده و هم خطاط و ................و با آنکه عاشق است.معشوق هم هست .بسیار عاشق دارد
    و الحق که



    گفتی که خوشم زآنچه که فرمود حبیبم

    ای بیخبر! او آنچه نفرمود قشنگ است



    و

    ما تازه تر از برگ بروییم همیشه

    چون "زندگی"  از  "مرگ"  بجوییم همیشه



    مانا باشید
    پاسخ:

    سلام و درود بی پایان بر شما

    و قطعا تمام مهارت های او ارتباطی منسجم و ناگسستنی با علم ریاضی دارد. از چرخش و سماع یک گیاه تازه سر از خاک برآورده بگیریم تا چرخش سیارات و کهکشان ها ؛ همه در مداری هذلولی با نمایش نموداری یگانه از حرکت خود (حرکت رقص محوری ـ یعنی همان تغییرات تناوبی و مختصری که مدام در زاویه ی محور زمین با صفحه مدار حرکت آن به دور خورشید بوجود میاد ـ ) در واقع همسان و همگون بودن خود را توأمان هم در حرکت تکاملیِ برونی و هم در حرکت تکاملیِ درونی نشان می دهند. 
    حرکتی که ضمن چرخش در سطح ، صعودی هم هست. حتی هر نقطه از جای جایِ محلِ جوانه زدن برگ ها بر روی ساقه را اگر با خطی فرضی به یکدیگر وصل کنیم ، همان مدار هذلولی در نمودار ذکر شده ؛ شکل می بندد.
    شاید گمان رَوَد که او با وجود احاطه داشتن بر چنین علومی متعدد ، مختلف و متنوع ؛ باید خدایی خشک و بی روح و بی احساس بوده باشد. در حالیکه به عکس ؛ چیره بودن او ناشی از لطیف بودن اوست. حتی اگر در چهره اش اخمی بمعنای عتاب برای تأدیبِ ما بر ابروانش بنشاند ، باز در همان حال بر روی لبانش لبخند همیشگی می درخشد. 
    اصلا بلد نیست دعوا کند. بلد نیست اخم کند. 


    ممنونم از حضورتان
    بزرگواری فرمودید.
     
    وقتی کسی را عاشق خودت میکنی . . .

    در برابـــرش مسئولـــی . . .

    در برابـــر اشکهایش . . .

    شکستن غرورش . . .

    لــحظه های شکستن در تنهایی . . . .

    و اگر یـــادت بـــرود ! !
    در جایـــی دیگر سرنوشــــت به یادت خواهـــد آورد . . .

    پاسخ:

    منم زیبا 
    که زیبا بنده ام را دوست میدارم 
    تو بگشا گوش دل پروردگارت با تو میگوید
    ترا در بیکران دنیای تنهایان
    رهایت من نخواهم کرد
    رها کن غیر من را آشتی کن با خدای خود
    تو غیر از من چه میجویی؟
    تو با هر کس به غیر از من چه میگویی؟
    تو راه بندگی طی کن عزیز من، خدایی خوب میدانم
    تو دعوت کن مرا با خود به اشکی، یا خدایی میهمانم کن
    که من چشمان اشک آلوده ات را دوست میدارم
    طلب کن خالق خود را، بجو ما را تو خواهی یافت
    که عاشق میشوی بر ما و عاشق میشوم بر تو
    که وصل عاشق و معشوق هم، آهسته میگویم، خدایی عالمی دارد
    تویی زیباتر از خورشید زیبایم، تویی والاترین مهمان دنیایم
    که دنیا بی تو چیزی چون تو را کم داشت

    وقتی تو را من آفریدم بر خودم احسنت میگفتم
    مگر آیا کسی هم با خدایش قهر میگردد؟
    هزاران توبه ات را گرچه بشکستی؛   ببینم!  من تو را از درگهم راندم؟!!
    که میترساندت از من؟ رها کن آن خدای دور؟!
    آن نامهربان معبود. آن مخلوق خود را
    این منم پروردگار مهربانت.خالقت. اینک صدایم کن مرا. با قطره ی اشکی
    به پیش آور دو دست خالی خود را. با زبان بسته ات کاری ندارم
    لیک غوغای دل بشکسته ات را من شنیدم
    غریب این زمین خاکی ام. آیا عزیزم حاجتی داری؟
    بگو جز من کس دیگر نمیفهمد. به نجوایی صدایم کن. بدان آغوش من باز است
    قسم بر عاشقان پاک با ایمان
    قسم بر اسبهای خسته در میدان
    تو را در بهترین اوقات آوردم
    قسم بر عصر روشن، تکیه کن بر من
    قسم بر روز، هنگامی که عالم را بگیرد نور
    قسم بر اختران روشن اما دور، رهایت من نخواهم کرد
    برای درک آغوشم، شروع کن، یک قدم با تو
    تمام گامهای مانده اش با من
    تو بگشا گوش دل پروردگارت با تو میگوید
    ترا در بیکران دنیای تنهایان. رهایت من نخواهم کرد

     
    ///////شاعر:سهراب سپهری \\\\\\\

    رنگدان‌ها بیارید ! سبز می‌خواهدم دوست
    تا چو آید ببیند سبزم از مغز تا پوست

    آبدان‌ها بسازید ! سرد می‌خواهدم یار
    وه که چون آتش از جان دست شستن چه نیکوست !

    رنگ بی‌رنگیم را خوش ندارد ، چه گویم ؟
    گرچه خود این کبوتر همچو طوطی سخنگوست

    رای خودسوزیم را برنتابد، چه سازم ؟
    گرچه داند که در من این‌همه آتش از اوست ..



    " زیبا بود " خیلی زیبا

    پاسخ:

    سرّ عشق گر به تو گویم آب شوی چون آب شدن آهن در کوره ی سوزان
    نرم شوی آماده ی پتک 
    خم شوی چون خم شدن تکه ی فولاد از شدت کوبش پتک 

    نرم مانی چون از کوره درآیی


    و چون گرم شدی گرم بمانی و توانی که تو چون خم شدی خم بمانی


    دیگر نتوانی که از عشق نگویی 
    که از مهر ، دوری نتوانی


    زنهار که چون سرد شدی ، مینا !
    سخت شوی 
    دیگر در کوره ی سوزان 
    آب شدن هم نتوانی!


    "مینا راسخ"


  • ویرگول ، سرِ خط ،
  • سلام
    پاسخ به کامنت ها را به موقع خواهم نوشت.
    عذر میخوام مینا جان و هستی خانم.

    پاسخ:


    فال می خواهم بگیرم، میشود نیت کنی؟
    میشود با این غزل احساس سنخیت کنی؟

    کاش شاعر میشدم،
    مضمون شعرم میشدی
    قوه ی شعر مرا درگیر فعلیت کنی

    منطق لب های تو شد علت اشعار من
    می شود با بوسه ای اثبات علیت کنی

    طبع من گرم است، عشق من ندارد حد و مرز
    تو زرنگی....
    میشود آن را مدیریت کنی؟

    شعر من، بی تو اهمیت ندارد نازنین
    یک نظر کن، تا غزل را پر اهمیت کنی

    عذر می خواهم
    حواسم چند بیتی پرت شد
    *فال می گیرم دوباره، میشود نیت کنی؟*


    سلام

    زیبا بود

    ممنون

    :)
    @}-----

    پاسخ:

    سلام . متشکرم.


    آنجا که استخوان درختان را ،
    چراغ های خیابانی  

    سرخ می کنند
    خون هزار پرنده ی بی مرگ
    بر قاب عکس سکوتم ریخت

    در سینه ی پرنده نشین من 
    ماه تنم ،
    وطنم می سوخت
    آن سفره ی به وسعت شب چیده
    شام دوباره ی آخر بود

    سهم من از تمام تنیدن ها
    یک پیله از گلوله و باران شد
    تا فصل بی آفتاب دیارم ورق بخورد

    حالا کدام معجزه ، خاکِ مرا بوسید
    که این جنازه نَفَس دارد
    و شهر الکن دستانم
    هوای شعله شدن کرده ست

    آن ماه در حوالی فرداها
    در استخوان من جوانه زده ست

    و شب فرتوت
    چه وحشتی از رگ های بیرون زده ام دارد
    که تنها مردگان می دانند 
    مرگ ، تکثیر زندگی است


                                                       "رضا حیرانی"

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی