ماهیِ چشم
.. «« ماهیِ چشم »» ..
.
دوباره از آمدنت هیچ خبر نیست وُ ماه واقعاً می گیرد
دوباره آبان شد وُ در شانزدهم روز ، پگاه واقعاً می گیرد
.
به ماهِ شهریورِ پُر مِهر ، تو گفتی که به مهر واقعاً می آیی
ببین دو ماه از پَسِ هم رفت وَ این چشم وُ نگاه واقعاً می گیرد
.
دو ماهی از چشمه ی این چشم پریده ست وَ نور می خورد ، می میرد
به ماه انگار پریده ست ، دلش گاه به گاه واقعاً می گیرد
.
به شیخ گفتم که چراغش به ملائک بدهد در آسمان ها گردند !
فرشته ای گم شده آیا که در اینجا سرِ راه واقعاً می گیرد ؟!
.
در این زمان یافته شد آنکه که او در ملکوت هم نه پیدا می دید
و آسمان آه کشد _ آه ، خدایا نه _ که آه واقعاً می گیرد
.
چقدر این خاک به درد آمده از نیمه ی شب دلش به تب می لرزد
زمین به سر ، چادرِ شب دید وَ از رنگ سیاه واقعاً می گیرد
.
بمیر ای فطرتِ شب ، ای ددِ پنهان شده در ردای هر اهریمن
فرشته خویی به زمین ، قلب بلورش به گناه واقعاً می گیرد
.
مگر مسیحا شده این قلب که از فرط حضور دائماً بشکافد ،
ورای پیراهنِ عریان شده اش ، پشت و پناه واقعاً می گیرد ؟
.
.
آسیه خوئی (ایلیا) ـ 28/مهـــــر/82 ـ کتاب ایلیا ، صفحه ی 124
.
.
- ۹۴/۰۵/۰۷