نگاه دوم ( نیکویی )
گُل که باشی ؛
پرپر شدن
سرانجام توست.
حواست باشد ،
پرچم هایت را به که می سپاری.
.
.
هذیان که گفت دشمن به درون دل شنیدم
پیِ من تصوری را که بکرد هم بدیدم
سگ او گزید پایم بنمود بس جفایم
نگزم چو سگ من او را لب خویش را گزیدم
چو به رازهای فردان برسیدهام چو مردان
چه بدین تفاخر آرم که به راز او رسیدم
همه عیب از من آمد که ز من چنین فن آمد
که به قصد ، کژدمی را سوی پای خود کشیدم
چو بلیس کو ز آدم بندید جز که نقشی
من از این بلیس ناکس به خدا که نابدیدم
برسان به همدمانم که من از چه روگرانم
چو گزید مار رانم ز سیه رسن رمیدم
خمشانِ بس خجسته ، لب و چشم برببسته
ز رهی که کس نداند به ضمیرشان دویدم
چو ز دل به جانب دل ره خفیه است و کامل
ز خزینههای دلها زر و نقره برگزیدم
به ضمیر همچو گلخن سگ مرده درفکندم
ز ضمیر همچو گلشن گل و یاسمن بچیدم
بد و نیکِ دوستان را به کنایت ار بگفتم
به "بهینه پرده" آن را چو نساج برتنیدم
چو دلم رسید ناگه به دلی عظیم و آگه
ز مهابت دل او به مثال دل طپیدم
به سوی تو ای برادر نه مسم نه زرّ سرخم
ز درِ خودم برون ران که نه قفل و نه کلیدم
تو بگیر آن چنانکه بنگفتم این سخن هم
اگرم به یاد بودی به خدا نمیچخیدم
.
.
ایلیا ـ 93/8/5 ـ دوشنبه 18:31
.
.
« پایان قسمت دوم »
.
.
- ۹۳/۰۸/۰۵