ویرگول ، سرِ خط ،

ویرگول ، سرِ خط ،

سلام سلام ...
من زنده ام !
من باز هم زنده ماندم !
و همچنان با نام "او" مغازله دارم
یعنی
گنبد مینا را می بینم
عطر گل مینا را می نوشم
و آواز طرب انگیز پرنده ی مینا را می شنوم
یعنی
حالِ دلم در این میناکاری ها
خوبِ خوب است.

حتا در سماعی که
از زخم های پی درپی
دچارش می شوی
و زمین و آسمان
ترانه خوان تو می شود ؛
جبرئیل
چتر بال های سفیدش را
روی سرت می گیرد
و با لب های بی حرکت می گوید :
"آرام باش".

یعنی
من لال هم نیستم ،
ویرگول ،
سرِ خط ،

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
نویسندگان

پــــــرنده ها

چهارشنبه, ۲۰ خرداد ۱۳۹۴، ۰۴:۴۷ ب.ظ

این متن‌ها طبیعتِ‌ من‌ هستند

این متن‌ها طبیعت هستند

و در امضای من پرنده‌ای هست که

هر صبح

اینجا

به‌ طور عجیبی می‌خواند

و من به‌ طور عجیبی عادت کرده‌ام که

هر صبح از خواب بلند شوم

و پنجره را باز کنم.

در این لحظه

به‌ طور عجیبی می‌خواهم با طبیعت ارتباط برقرار کنم

و طبیعت

ارتباط با من را

به‌ طور عجیبی برقرار نمی‌کند.

پنجره را می‌بندم بدون آنکه مأیوس شوم

و بدون آنکه طبیعت را مجبور کنم بر این کارش دلیلی ارائه کند.

چون به دوردست اگر نگاه کنم

طبیعتِ دمِ دست را از دست می دهم

و طبیعتِ دم دست هم حاضر نیست

در آواز پرنده

دورتر از آنچه هست برود

و یا اصلا آواز پرنده ، او را دوردست کند.

برای آنکه به دورتر نگاه کنم

نزدیکتر را از میان برمی دارم

و این به نظر عادلانه نمی رسد که

طبیعت نزدیک را فدای طبیعت دور کنم.

گرچه این کار را هم که نکنم

در عمل طبیعتِ دور است که فدای طبیعت نزدیک می شود.

پس واقعا نمی دانم چه کنم.

پنجره را می بندم

و پرنده

به‌طور عجیبی تنها می‌ماند.

.

.

در پرانتز رفتنِ حرف

«در شخص من دو شخص هست:/ یکی مفرد که امضا می‌کند،/ دیگری جمع که می‌خواند./ و در لحظه‌ی خوانش، ما سه شخصیم.»
«منِ گذشته امضا»ی یدالله رویایی از آثار مهم او است که حالا پس از سال‌ها در نشر نگاه تجدیدچاپ شده است. این کتاب چنان‌که رویایی، خود می‌گوید مجموعه‌ای است از «شعرِ به نثر، یا نثرِ یک شعر؟» و مانند دیگر آثار شاعر کاری است متفاوت و خلاقه. «این متن‌ها طبیعتِ‌ من‌ هستند. این متن‌ها طبیعت هستند. و در امضای من پرنده‌ای هست که هر صبح، اینجا، به‌طور عجیبی می‌خواند، و من به‌طور عجیبی عادت کرده‌ام که هر صبح از خواب برخیزم و پنجره را باز می‌کنم، در این لحظه به‌طور عجیبی می‌خواهم با طبیعت ارتباط برقرار کنم و طبیعت ارتباط با من به‌طور عجیبی برقرار نمی‌کند. پنجره را می‌بندم و پرنده به‌طور عجیبی تنها می‌ماند.» رویایی در همان چند سطری که ابتدای کتاب نوشته است تکلیف را معلوم می‌کند. اینکه این متن‌ها، یا شعرِ به نثراند یا نثرِ یک شعر. «در اینجا شعری هست که فکر می‌کند». و این مقدمه‌ای است برای آنچه مخاطب با آن مواجه می‌شود. و بعد متنِ سخنرانی رویایی در جشنواره بین‌المللی شعر کازابلانکا آمده است، با عنوانِ «در پرانتز رفتنِ حرف». و گویا سخنرانی در جمع شاعرانی از روسیه، پرتغال، فرانسه، آمریکا، تونس، مراکش و مصر، و در جشنواره‌ای با موضوعِ «شعر به عنوان معرفتی منحصربه‌فرد»، ایراد شده است. «شعر تنها نیست. این عنوانی است که میشل دگی، به اثر تحسین‌برانگیزش؛ رساله در باب بوطیقا، می‌دهد. من می‌گویم بله، شعر تنها نیست، اما تنها در صورتی که به تمام هنرهای زیبا یکجا اطلاق شود، وگرنه شعر تنهاست، و در نوع خود منحصر‌به‌فرد، چراکه توان آن را دارد تا هرچه را که ناتوان از یافتن شیوه‌ای برای بیان خود است، به شیوه خود به زبان آورد. و این یعنی معرفتِ تنها. معذالک، این معرفت که امروز دستخوش برداشت‌ها و دست‌بردهای بی‌امان رسانه‌ها شده است، کم‌کم جنبه منحصربه‌فرد خود را از دست می‌دهد و با بحران مواجه می‌شود. گویی آن اصطلاح معروف مالارمه، بحران مصرع، در شعر جای خود را به بحران معرفت، داده است». رویایی معتقد است، امروز به‌محض آنکه کلمه‌های شاعر دریافت شد، در چرخه ارتباطات و مصرف فرسوده می‌شود و ظرفیت‌ها و دلالت‌های نشانه‌بودن را از دست می‌دهد تا فقط یک دال باشد. در گذشته اما، لغت‌ها برای رسیدن به چنین سرانجامی، قرن‌ها، انزوا، تفرد، عزلت و آرامش را به گذر زمان و تاریخ پیشکش می‌کردند. این دگرگونی انسان امروز و آفرینش شعریِ او و در نتیجه زبان و جامعه او را در معرض خطری بزرگ قرار می‌دهد. اما دنیا به‌واسطه انفورماتیک، انسان را در شفافیت اینجا و آنجای این دنیا، و دنیاهای دیگرِ این دنیا قرار می‌دهد؛ و شاعر نیز در غیاب شعرش، آنجا که شعر به‌طرز منحصربه‌فردی مستقل باقی می‌ماند. رویایی این تناقض را «نمای عصر ما» می‌خواند. که نتیجه آن «از یک طرف شمار هراس‌آور رمان‌های ضعیفی است که نمی‌توان ادبی شماردشان و از طرف دیگر قحطِ شعر؛ هر دو پیچیده در انبوه درهم متن‌هایی که اساسشان یا سوءتفاهم در خودارجاعی زبانیِ یاکوبسونی است، که با ارجاع بیرونی سوژه و ابژه خود قهرند، یا کاملا برعکس، در همان سطح طبیعت مانده‌اند.» و این‌طور که از اوضاع‌واحوال برمی‌آید شعرِ ما و حتی رمانِ ما، دست‌کم در وجه غالب‌اش، دچار همین سرنوشتی شده است که رویایی سال‌ها پیش از آن گفته بود. در حوزه شعر که با انبوه دفترشعرها مواجهیم و «قحط شعر». و در عرصه داستان هم، چه‌بسیار داستان‌هایی که با منطق بازار نوشته و تولید شده‌اند و ازقضا در انبارها مانده‌اند.
رویایی در ادامه این تحلیل از فضای سایه‌انداخته بر شعر و رمان ما، از جنبش معاصر شعر فارسی، «اسپاسمانتالیسم» یا همان «شعر حجم» ‌می‌گوید. شعر حجم پیشنهاد می‌کند، وابستگی به چیزها چیزی است که باید کاملا از شعر غایب باشد، شعری در تعارض با تمام تاریخ خود، هرچند کهن، تا خود را  وقف عصر تازه‌ای از واژه‌ها کند با وصیت‌ها و سفارش‌های عهد جدید واژه‌ها». و به‌گفته یدالله رویایی، شاعر دوران ما، «امضا/ گذاشتن/ برای گذشتن/ گذشته‌نگاری/ نشانه‌گزاری/ گزاره را گذشته کردن/ گذشته را نشانه کردن/ گذشته‌بازی/ شکسته‌سازی/ کمی از من، زیر نگاه من علامتی از من می‌شود، چیزی گذشته در چیزی». مجموعه «منِ‌گذشته امضا» که در سال ١٣٨١ برای بار نخست در نشر کاروان منتشر شده بود، به صورت دو زبانه منتشر شده است.

.

.

نظرات  (۳)

یک سینه حرف هست ، ولی نقطه‌چین بس است
خاتون 

دل و دماغ ندارم.... همین بس است

یک روز زخم خوردم یک عمر سوختم

کو شوکران؟ که زندگی اینچنین بس است

عشق آمده‌ست ، عقل برو جای دیگری
یک پادشاه حاکم یک سرزمین بس است

مورم، سیاوشانه به آتش نکش مرا
یک ذره آفتاب و کمی ذره‌بین بس است

ظرف بلور! روی لبت خنده‌ای بپاش
نذری ندیده را دو خط دارچین بس است

ما را به تازیانه نوازش نکن عزیز
که سوز زخم کهنه‌ی افسار و زین بس است

از این به بعد عزیز شما باش و شانه‌هات
ما را برای گریه سر آستین بس است

پاسخ:

مرا راهی ست مبهم، پشت این دیوار تا دریا
ولیکن زین تلاطم می روم این بار تا دریا

بسی صحرا و کوه و دشت ناهموار در پیش است
دعایی کن بماند رود ما سرشار تا دریا

در این خشکی مشوش گشته ام، از فرط کثرت ها
به شوق وحدتی اینک ببستم بار تا دریا

گل آلودم ولی یک دم ندارم فکر استادن
چو طوفان با غبار تن کنم پیکار تا دریا

ز چیزی یا ز مقداری مکن خود را حبابی پست
رسد یک قطره ی نا چیز و بی مقدار تا دریا

خیالت در سرم هر دم زند کشتی شکن موجی
مرا بین می برم با خویش، این پندار تا دریا

اگر مُردم در این ره قایقی را کن تو تابوتم
کند پرواز شاید جان این مردار تا دریا

در این ساحل نمی باشد امیدی مرغ دریا را
نسیمی برده با خود وعده ی دیدار تا دریا...


آنچه بر این تن زیادی کرده... تنها جان توست!
صندلی را پس بزن ، این نقطه ی پایان توست.

مرگ را در پشت در ، چشم انتظار خود مخواه
باز کن در را که تنها یک نفس... مهمان توست!

شاید این ناخوانده مهمان خوش خبر باشد ، اگر
در پیِ کوبیدن ِ این خانه ی ویران توست !

بیش از این پابند این زندان نمی خواهم تورا
روح سرگردان.. ، بدان ، این آخرین عصیان توست!

گوش کن یارب! در این تقدیر تنها چشم باش!
این صدای بنده ی گمراه و نافرمان توست

آنکه عمری مستحق رنج و دردش خواستی
آنکه از روز ازل بازیچه ی شیطان توست!

سرنوشتش را به دست خویش خواهد زد رقم
سنجش خوب و بدش هر چند با میزان توست!
..
روبروی آینه جان کندنِ خود را ببین
ای که تنها اختیار مرگ در دستان توست!

هیچکس اما نمی آید..به منجی دل نبند..
شاهد این مرگ تنها دیده ی گریان توست!


پاسخ:

من از شب های تاریک بدون ماه می ترسم
نه از شیر و پلنگ، ازاین همه روباه می ترسم

مرا از جنگ رو در روی درمیدان گریزی نیست
ولی ازدوستان آب زیر کاه می ترسم

من از صد دشمن دانای لامذهب نمی ترسم
ولی از زاهد بی عقل ناآگاه می ترسم

پی گم گشته ام در چاه نادانی نمی گردم
اصولأ من نمی دانم چرا از چاه می ترسم

اگرچه راه دشوار است و مقصد ناپدید، اما
نه از سختی ره، از سستی همراه می ترسم

من از تهدیدهای ضمنی ظالم نمی ترسم
من از نفرین یک مظلوم، از یک آه می ترسم

من از عمامه و تسبیح و تاج و مسند شاهی
اگر افتد به دست آدم خود خواه می ترسم

مرا از داریوش و کوروش و این جمله باکی نیست
من از قداره بندان مرید شاه می ترسم

نمی ترسم ز درگاه خدای مهربان، اما
ز برخی از طرفداران این درگاه می ترسم

چو " کیوان " بر مدار خویش می گردم ولی گاهی
از این سنگ شهاب و حاجی گمراه می ترسم


جان ز تن بردی و در جانی هنوز
دردها دادی و درمانی هنوز
ملک دل کردی خراب از تیغ ناز
و اندرین ویرانه سلطانی هنوز

هر دو عالم قیمت خود گفته ای
نرخ بالا کن که ارزانی هنوز
پیری و شاهد پرستی ناخوش است
خسروا تا کی پریشانی هنوز

{ امیرخسرو دهلوی }


عالی بود   عالی / چه شعرهایی خواندم این جا

یدالله رویایی را

تا به حال نخوانده بودم

ممنون

پاسخ:
زمینِ تو بخشنده ماند
زمین تو ، ای گفتگوی راز ، شناخت
حقیقت پَر را.

حقیقتِ پَر اگر میل آفتاب گرفت
شناخت راز زمین را و
                                گفتگوی هوا را
حقیقتِ پَر کرد

و آشنای پَر ، میل آفتاب ، زمین را
بخشنده داشت.

"یدالله رویایی"

همیشه قصدم از درج کردن شعرهایی از شاعران ، معرفی شاعر و رساندن پیامی ست که در آن شعرِ خاص بوده. 
ممنون مینا جان. ولی یادمه که چند ماه پیش یکی از شاعرهایی که تلفنی بهت معرفی کردم رویایی بود. اسم چند تا کتابش رو هم برده بودم.
حواست کجاست دختر؟
 
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی