ویرگول ، سرِ خط ،

ویرگول ، سرِ خط ،

سلام سلام ...
من زنده ام !
من باز هم زنده ماندم !
و همچنان با نام "او" مغازله دارم
یعنی
گنبد مینا را می بینم
عطر گل مینا را می نوشم
و آواز طرب انگیز پرنده ی مینا را می شنوم
یعنی
حالِ دلم در این میناکاری ها
خوبِ خوب است.

حتا در سماعی که
از زخم های پی درپی
دچارش می شوی
و زمین و آسمان
ترانه خوان تو می شود ؛
جبرئیل
چتر بال های سفیدش را
روی سرت می گیرد
و با لب های بی حرکت می گوید :
"آرام باش".

یعنی
من لال هم نیستم ،
ویرگول ،
سرِ خط ،

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
نویسندگان

"یکی" بود ، یکی نبود (6)

شنبه, ۳۰ بهمن ۱۳۹۵، ۰۹:۴۲ ق.ظ

عکس ‏‎Asieh KHoei‎‏

.

باید پیش از بیان ابعاد گوناگون شخصیت و نقل گفته ها و اندیشه های پدر ، در این بخش به شرح خصوصیات ظاهری او بپردازم تا از این پس هر گاه از او نقل قول می شود ، تصویری کامل و واضح از وی در ذهن خواننده نقش بندد.
او مردی گندمگون بود. البته شاید اشتغال او به کشت و زرع در طی سال های متمادی ـ از اوان کودکی تا سن میانسالی ـ موجب شده بود رنگ پوست او تحت انوار طلایی خورشید ، به رنگ گندمزارها تغییر یابد. چشم هایی درشت به رنگ قهوه ای روشن داشت و موهایی حالت پذیر به رنگ قهوه ای تیره.
صورتش کشیده ، پیشانی اش فراخ و لبهایش باریک بود.
پشت لب بالایی اش یعنی حدّ فاصل بین بینی و لب بالا ، پهن و عریض بود. به همین دلیل همیشه ریش و سبیلش را می تراشید. گاهی اگر سبیل داشت ، طول آن از حد پهنای بینی اش کمتر بود. 
ابروهایش شبیه به مَـدّی طولانی از حرف اول الفبای فارسی ، یعنی آی باکلاه بود.
گوشه های داخلی چشم های درشتش در خطی به موازات ابروها ، از همان نقطه ی شروع ابروانش آغاز شده بود و گوشه های خارجی در این توازی تا یک سانتیمتر مانده به انتهای ابروها ادامه داشت. چشمانی درشت و کشیده.
قد او حدود صد و هشتاد و پنج تا صد و نود سانتیمتر بود. بلند بالا.
شانه هایی پهن ، سینه ای ستبر و بازوانی فولادی داشت. ماهیچه های ساق پاهایش را زمانی که پا به پای دهقان هایش و همه ی مردم روستا برای ساخت و ساز و کشت و زرع و آبیاری مشارکت داشت ، دیده بودم. اندامی عضلانی ، ورزیده و موزون با قد و بالایش داشت.
قلبی طلایی ، دستانی سخاوتمند ، گام هایی بلند ، نگاهی گرم و گیرا ، زبانی تسلّا بخش و امید دهنده ، روحی تابان و وسیع ، و فکری بسیار روشن داشت.
پدر ، ماه تمام عیار و کاملی بود که برای شناختِ دقیق او باید گاهی از او فاصله گرفته می شد تا او را بهتر دید و خود را بیشتر شناخت.
.

.
... ادامه دارد

.

.

  • آسیه خوئی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی