.
خسته و مجروح از زخم پیاپی در سماع افتاده بود
برگ هایش یک به یک ، پائیز را در خون خود طی می نمود
شاخه هایش در نبردی یک تنه با خنجرِ بادِ خزان
مثل پیچ و تاب نیزه ، از نفیرش قلب شب را می ربود
آسمان هم این ضیافت را نوا و نور شد با رعد و برق
رقص نوری شد به پا ، گویا خدا با " سِنج " شعری می سرود
بادها با زوزه هاشان ، ابرها با سوسه هاشان ، گاه گاه
شبچره با عربده ها ، قاه قاه ها ؛ عمق شب را می فزود
این نهال از کِی چنین رقصی شکوه انگیز را آموخته !؟
ایستاده ، آستین در باد افشانده ، تن اش زخم و کبود !؟
ناگهان در لابلای شاخه هایش یک پرنده گریه کرد ...
.
ایلیا ـ دی ماه 1393
.
.
- ۲ نظر
- ۰۹ فروردين ۹۴ ، ۰۱:۳۱