.
یا سلیمان !
سال ها فاخته ای بودم
نشسته بر کنگره ی قصرت
قصری که بر چرخ پهلو می زد.
.
خواستی هدهدت باشم
پیغام رسان خبرهایی که
دیوانِ بارگاهت از تو پنهان می کنند.
.
یا سلیمان !
این اجنّه بر تمام گستره ی مدائن
سایه انداخته اند.
سایه ی تو اما
تکیه بر عصایی چوبین داده است اینک.
.
زنده ای سلیمان ؟
با تو ام
می خواهم به اصل خویش بازگردم
می خواهم بر این کنگره های لرزان
دوباره بخوانم : کو ؟ کو ؟
کو سلیمانی که من هدهدش بودم ؟
کو ؟ کو ؟
.
می خواهم هر صبح به آوازی حزین
کوکو زنم
سوختگی از جگرت را
بو زنم.
.
.
آسیه خوئی (ایلیا) ـ چهارشنبه 94/6/11
.
.
- ۲ نظر
- ۱۱ شهریور ۹۴ ، ۱۴:۱۴