ویرگول ، سرِ خط ،

ویرگول ، سرِ خط ،

سلام سلام ...
من زنده ام !
من باز هم زنده ماندم !
و همچنان با نام "او" مغازله دارم
یعنی
گنبد مینا را می بینم
عطر گل مینا را می نوشم
و آواز طرب انگیز پرنده ی مینا را می شنوم
یعنی
حالِ دلم در این میناکاری ها
خوبِ خوب است.

حتا در سماعی که
از زخم های پی درپی
دچارش می شوی
و زمین و آسمان
ترانه خوان تو می شود ؛
جبرئیل
چتر بال های سفیدش را
روی سرت می گیرد
و با لب های بی حرکت می گوید :
"آرام باش".

یعنی
من لال هم نیستم ،
ویرگول ،
سرِ خط ،

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
نویسندگان

.

تا می آیم ببوسمت
بمبی در نماز شب
منفجر می شود
تا می آیم گریه ام را
روی شانه ات بریزم 
مینی در سینه خیزِ سربازی
می ترکد
تا می آیم نوازشت کنم
کسی در خنده ی کودکان
انتحار می کند
تا می آیم کودکی هایم را
در آغوش ات پناه دهم
حکم اعزام
تو را از من می گیرد
تا می آیم رؤیای تو را ببینم
کابوسی خونین
در سنگرت لخته می شود 

تا می آیم ...


"مهری رحمانی"

.

.

  • آسیه خوئی

  

.

ای زائران خانه ی کعبه ! ای مسلمانان ! آیا این است آن دلیل و برهان محکمی(حج در اصطلاح لغوی) که امروزه برای ادای دینِ (!) خود نسبت به خدای خویش به جا می آورید اما آن کار مهمی که در واقع انجام می دهید(حج در اصطلاح فقهی) انباشته کردن خزائن و خلته های بی انتهای بت های سعودی ست برای کشتار همکیشان تان در سوریه و دیگر کشورهای منطقه ؟!
آیا این است همان دلیل و برهان محکمی که چراییِ اعمال عبادی شما را با صعودی بالا بردن ذخائر جنگی آل سعود ، به معنا نشسته است ؟!
آیا این است شکل و تصویر و شمایل وحدت جهانی شما مسلمانان در سراسر دنیا که به جای آنکه نماد زدودن زمین از وجود بت ها و شرک و کفر باشد ؛ سمبل و تمثال تمسخر ، تحقیر و نابودی دین و خدای تان شده است ؟!
آیا نداشتن رهبری فرزانه و آگاه و هوشمند باید دلیل بر ناکارآمدی عبادات تان شود ؟! 
اگر خود ، امروزه ی روز قادر به تشخیص مصالح خدای خود و دین خود و جمعیت خود نباشید و تغییر مکان کعبه ی خود را از کشور عربستان سعودی به یکی از کشورهای بسیار فقیر جهان ، بر خود واجب ندانید ؛ قطعاً هرگز دلیل و برهان محکمی برای دیانت و ایمان خود نداشته اید و آن خدایی که تاکنون می پرستیده اید خدایان شش گانه ی زر ، زور ، تزویر ، جنگ ، جهل و حمق (لات ، عزّی ، اسافه ، نائله ، منات و هبل) بوده است نه خدای احدی که هدفش از بنای کعبه ، گرد هم آوردن مسلمانان برای کمک و یاری رساندن به یکدیگر جهت رسیدن به صلح و وحدتی جهانی بوده است.
مسلمانی که نداند یکی از دلایل اصلی تأسیس کعبه (خانه ی خدا) قوی شدن مستضعف ترین مردمان جهان است ، چگونه می تواند ادعای داشتن قلب و دلی را داشته باشد که معتقد است خانه ی اصلی خداوندگارش می باشد ؟!
مسلمانی که فاقد هوش و ذکاوت سرشار در قبال ظلم و استکبار حاکم در پیرامون خود باشد ، چگونه می تواند به نجات عالم بیندیشد و از فلسفه ی صحیح "انتظار" برای آمدن آن منجی عالم که مدام از او دم می زند ، آگاهی داشته باشد.
هیچ نجات دهنده ای در راهِ آمدن نیست مگر خودت.
.

.
... ادامه دارد

.

.

  • آسیه خوئی

.

با اشکلکِ امروز به مشکل فریضه ی "حج" که یکی از فروع ده گانه ی دین اسلام است و گزاردن آن بر مسلمانان واجب شده است ، می پردازیم.
"حج" در اصطلاح لغوی که یک واژه ی عربی ست (حَجّ یا حِجّ) ، به معنای دلیل و برهان آوردن و قصد انجام دادن کاری مهم ذکر شده است. و در اصطلاح فقهی به معنای رفتن به بیت ‌اللّه‌ الحرام به‌ منظور به جا آوردن اعمال و عباداتی ویژه در زمانی خاص است. مجموعه عباداتی که در مکه (شهری از کشور عربستان سعودی) انجام می‌شود. از این رو مَناسِک حج را از آنجا که کلمه ی مناسک (جمع مَنْسَک) به معنای مکان یا زمان عبادت ، عبادت کردن و محل ذبح است ؛ به معنای اعمالی ست که حج گزار طبق فرامین قرآن و استباطات فقها حین ایام زیارت کعبه (خانه ی خدا) در مکه انجام می‌دهد.

واژه ی "کعبه" از پارس باستان گرفته شده است همچون واژه ی "کعبه ی زرتشت" که در زمان ساسانیان به خط پهلوی بر یکی از دیوارهای داخلی ساختمان "کعبه ی زرتشت" حکاکی شده است و به همین دلیل به نظر می‌رسد که اعراب نیز واژه ی کعبه را از پارسی باستان گرفته اند. نام کعبه اشاره‌ به چهارگوش بودن این سازه دارد. 
سازه ای که تا پیش از گشوده شدن شهر مکه به دست ابوسفیان و برادرانش که از بزرگان و ثروتمندان قریش بودند ، به دلیل نگهداری و پرستش بت ها به محلی برای کسب درآمد و سود جویی تبدیل شده بود. سالانه مردم از کشورها و شهرهای دیگر برای زیارت بت ها و یا نگهداری و سپردن بت هایشان به آنجا می ‌آمدند و هدایا و قربانی های زیادی برای احترام به بت ها تقدیم کعبه می‌ کردند و در کنارش با اهالی مکه هم به داد و ستد می ‌پرداختند. 
قریش در اطراف کعبه بت های مختلفی قرار داده بودند مانند : لات ، عزّی ، اسافه ، نائله ، منات که بزرگ این بت‌ها هبل بود. همانگونه که امروزه نیز سال هاست پادشاهان سعودی همانند آن بت ها بر کعبه چنبره زده اند و از قِبَل حجِ مسلمانانِ سراسر جهان ، تجارتی سرشار از سودهای کلان برای پیشبرد اهداف سیاسی و اقتصادی خود بهره های بی پایان می برند.
امروزه آل سعود از این سود سرشار برای حذف رقیبان خود در کشورهای منطقه و تثبیت و حفظ موقعیت خود ، به سوریه تجهیزات نظامی و سلاح های کشتار دسته جمعی می فروشد برای سرکوب همان مسلمانان کشوری (سوریه) که هر ساله برای اجرای مراسم حج به عربستان سعودی می آمدند و خلته های بی انتهای ردای شیاطین سعودی را انباشته از ثروتی هنگفت می ساختند.
.

.
... ادامه دارد

.

.

  • آسیه خوئی

. 

ای انسان !

چطور به خودت جرأت می دهی چهره ی پر عطوفت خدایی را که از ایمانِ خود به او دم می زنی ، خشن و نامهربان جلوه دهی ؟ چطور به خودت اجازه می دهی با تفسیر خودسرانه ات از آیات او که سر فصل هر سوره اش با ذکر رحمانیت و رحیم بودن او  آغاز شده ، به تبلیغ جنگ و خشونت و هرج و مرج در جهان بپردازی ؟؟ چگونه شهامت این جسارت را یافته ای که بی درنگ برای هر انسانی حکم قتل و اعدام صادر کنی ؟؟

آیا این آینه ی وجود توست که خش دارد یا صدای او که به زیباترین لحن ممکن و با مهربانانه ترین صوت با تو در وادی مقدس سکوت ، سخن می گوید ؟؟!

هر انسانی قابلیت تغییر را دارد حتی تو !!

* * *

زمانی که خارها گل می دهند ، هیچ تعریفی برازنده ی آنها نیست.

کلمات ، ترکیب ها و عبارات مان در رساندن معنایی که مدّ نظر است کم می آورند. نمی توانند رسالت خود را بخوبی ادا کنند. مثلا وقتی برای تصویر زیبای فوق می خواهیم عنوانی را برگزینیم ، کلمات را بسیار فقیر و ناتوان می بینیم.

اگر عنوان "گل های خار " یا " خار های گل" را برگزینیم ، شنونده می تواند بپرسد که واژه ی "خار" در عنوان شما با کدام املاء طرح شده و با کدام معنا بکار رفته است ؟!

اگر عنوان "تیغ ِ گل" یا "گل ِ تیغ" را انتخاب کنیم ، در ذهن خواننده و شنونده هم نشینیِ واژه های "تیغ" و "گل" در معانیِ متفاوت خود ، تداعی خواهد شد !

هر کدام از پرچم های این گل ، خود به تنهایی به شکل گلی پنج پر شکوفا می شود. آنگاه در وصف آن چه می توان گفت ؟ : "پرچم ِ گل" یا "گل ِ پرچم" یا "گل ِ پرچم ِ گل ِ خار" ؟ در این لحظه متوجه می شویم که چگونه کلمات در توصیف بعضی زیبایی ها چه بی اندازه خوار و حقیرند !!؟ عجیب تر اینکه با دقت و ژرف نگری بیشتر می بینیم که درون هر یک از گل های کوچکی که بر رأس هر پرچم شکوفا شده ، پرچم دیگری قرار دارد. آنوقت است که واقعاً در می مانیم از اینهمه غافلگیریِ طبیعت و قضاوت ها و پیشداوری های نابخرادانه ی خود که به خیال خویش با طرح برنامه ای برای یک نسل کشی در جامعه ی خویش یا دیگر جوامع ، آینده نگری خواهیم داشت و نسل های آتی را از وجود هر خار و خواری ، پاکسازی خواهیم کرد !!؟

چه کسی ما را مکلف کرده تا در باره ی آینده و سرنوشت هر نوعی از بشر تصمیم بگیریم و قضاوت کنیم ؟!

پس وقتی برای هر زیبایی ای که شاهد او هستی و نمی توانی تعریف و توصیف صحیحی از او بیان و او را در قالب کلمات ، شناسایی کنی ؛ چگونه به خود اجازه می دهی برای زشتی هایی که زاییده ی وجود نکبت بار تو بر روی زمین است حکم صادر کنی ؟!!

* * *

زیبای مطلق را باید در سکوت تماشا کرد و ستایش. تا مبادا مدح و ثنای او مورد استمساک فرصت طلبان و بهره جویی های قدرتمداران از ادیان او شود. همانطور که همگان می توانند از این پس ، فقط و فقط با تماشای یک گل به وحدت برسند.

حس خوبی که از تماشای زیبایی ها در سکوت به هر انسانی دست می دهد ، به هر سمت و سویی از اطراف او و به همه ی اطرافیان دور و نزدیک او منتقل می شود حتی بدون اینکه با دیگران از نزدیک در ارتباط باشد. این قانون طبیعت است. ما هیچ ، ما نگاه ...

تو گویی خداوند نیز در سکوت با تو سخن میگوید. انگاری در هر سو آینه ای در برابر دیدگانت ، به زیبایی برافراشته تا درون هزارتوی آفریده هایش را ببینی. و این هزارگونگی و هزارگانگی تا ابدیت جاری ست.

ذره بودن در بیکرانگی و بیکران بودن ِ هر ذره و درک این مطلب که "هر ذره در دل خود اسرار بیکران در نهان و آشکار دارد" ، به تو این قدرت از بینایی را می دهد که بتوانی بصورت همزمان دو زاویه دید از دو جایگاه بسیار دور از هم را توأمان داشته باشی. لنزی از نوع نزدیک بین برای دیدن بیکرانگی های هر ذره و هر انسان و لنزی دیگر از نوع دوربین برای پی بردن به "ذرّه گی". آن ذره گی که وجود هر پدیده و هر انسانی را در بر گرفته تا مدام متذکر ماهیت و اصل وجود او باشد و دچار کبر و غروری که زاینده ی استبداد است نگردد.

براستی این نقاش ِ هنرمند ، این نقاش ِ زیبایی ها که خود زیباترین است ؛ با تو چه می خواهد بگوید ؟ این همه لطافت در همجواری ِ این همه خار (!؟). این همه زیبایی در کنار این همه بی قوارگی (؟!). شکفته شدن در دل تیغ (؟!) و یا تیغی که می تواند به گِل یا بهتر است بخوانیم به گُل ، بنشیند (؟!) :

وقتی یک گل را نمی توانی و نمی دانی که چگونه بنامی و چگونه توصیف کنی ، چطور می توانی از کسی بگویی که خود ، خدای خالق ِ هستی بخش ِ صورتگر است ؟؟!! او که بهترین نام ها و بهترین صفات از آن ِ اوست ؟ او که همچون صورتگری چیره دست ، صورت ها را به زیباترین صور ِ ممکن ، به تصویر کشیده است.

او که به زیباترین شکل ها ، فرم ها ، تصاویر و صداها ؛ با تو سخن می گوید. او که در هر پدیده ، آینه ای در برابرت نهاده تا خود و خودیت هر باخود و بیخودی را در وجود خویش ببینی و بیابی.

او که خود حتی اگر به قدر ذره ای به وجودش باور نداشته باشی به تو گفته است : از طبیعت بیاموز و طبیعت را آموزگار خود قرار ده. 

.

.

  • آسیه خوئی

.

خورشید چشمان شما فانوس راهم می شود
سیمای گندم گون تان رؤیای ماهم می شود

هر روز وُ شب آویزه ی طوق ضریحت می شوم
آن حلقه های آهنین حلقوم چاهم می شود

جهل خلایق تا به کِی آتش زند جان مرا
این ناله های آتشین سودای آهم می شود

مرضیه ام ؛ هارون اگر یک تاکِ سمّی پروَرَد
کرب وُ بلای خاک مشهد جایگاهم می شود

بر جای جای این زمین شب های شام و غربت است
آن چهره ی تابان تان ، نور پگاهم می شود

بر آهوان ِ خسته ات دست ِ نوازش می کشی
پاهای مجروحم ببین! مصداق راهم می شود

ای مهربان! سنگ صبور بی کَسان ـ غربت کِشان ـ !
دستــــارِ تو ستّـــــارِِ اشـکِ گاهــگاهم می شود

هر شب اگر با دست تو از بام ِ دنیا  پَر کشم
گلدسته های سبزِ تو ، سوی نگاهم می شود
.

.
آسیه خوئی ـ تیر ماه 1374 
منتشر شده در کتاب "آرشه های گیسو" ـ ص 50

.

.

  • آسیه خوئی

.

ذرّه ام در دور جذاب ِ میادین شما
می رباید آهنم میقات ِ آیین شما
می فشاند رشته ای نور از محلّ ِ ناف ِ عشق
قدرتی از ماورای پوشه ی دین شما
می کِشد کاه ِ تنم را تا به صحنه های نور
با شرار ِ رقص می سوزم در آجین شما
کهکشان ِ چشم ها تا ابروان ، تا گیسوان
شد "محاسن هاله"هایی رنگ ِ آذین شما
عشق ، رنگ نور باشد ، رنگ خورشید ، آفتاب
وَه چه مسرورم هم از آنم ، هم از این شما :
حلقه ای از طیف ِ گیسوی مسلسل سای تان
در حریم ِ پر انرژی ـ مهر آگین ِ ـ شما
چیست آن جنّت که از روزن نشانم داده اید ،
در مقابل با کمی لبخند ِ نوشین شما ؟


* * *
در غریبستانِ این بیگانه پرور ـ خاک سرد ـ
آشناها دیده ام بر دامن ِ چین ِ شما 
هر کبوتر تا به بامت شوکران ها خورده است
تا بنوشد جرعه ای از شعر ِ شیرین شما


* * *
می رسانم بر لب ِ رأس ِ زمین این گام ها
تا نیوشم در اجابت ، ذکر ِ آمین شما
تا که در بی سایه گی ، محو ِ تماشا می شوم
می رسد خیل ِ سلام از پیک ِ کابین شما
از شمال ِ شرق ، یک سینی پر از سنجد به دست :
میوه های لطف تان ، ترتیب ِ گلچین شما


* * *
گوی سنگینِ سرم را تا به کِی باید کِشــم ؟
تشنه ام بر فکرت و هوش ِ تبرزین شما
باز بگشائید یک پرده به حسن و روی تان
تا ببینم جنت المأوای زرین شما
.

.
آسیه خوئی ـ فروردین 1375 
منتشر شده در کتاب "آرشه های گیسو" ـ ص 58 و 59

.

.

  • آسیه خوئی

.

روزی کــه درختــان همه بیـدار شوند
از راه بیـــاینـــد و پـــدیــدار شــونـــد ؛
آن دار و درختان بتِ زائیده ی خویش
آغــوش بگیــرند و سپیــدار شــونــد !
.

.

آسیه خوئی
یکی از رباعیاتم ، سروده شده در مرداد ماه 1395

.

.

  • آسیه خوئی

.

هیهات که آسمــان نخواهد چرخید
بر وفق مراد ظالمــان ، بـی تـردیـد
چل سال اگر به سحر و جادو گردد
یکبــاره به قـدر نیــل خـواهد بـاریـد
.

.

آسیه خوئی
یکی از رباعیاتم ، سروده شده در مرداد ماه 1395

.

.

  • آسیه خوئی

.

قرنی ست درخت ِ ارغوان است وطـن
در خون سیــاوشان نهـان است وطـن
یک روز گل شفـق به ســر خـواهـد زد
آنــروز کــه دار ظالمـــان است وطـــــن

.

.

آسیه خوئی

یکی از رباعیاتم ، سروده شده در مرداد ماه 1395

.

.

  • آسیه خوئی

.

عجب سروی، عجب ماهی، عجب یاقوت و مرجانی
عجب جسمی، عجب عقلی، عجب عشقی، عجب جانی
عجب لطف بهاری تو، عجب میر شکاری تو
درآن غمزه چه داری تو؟ به زیر لب چه می‌خوانی؟
عجب حلوای قندی تو، امیر بی‌گزندی تو
عجب ماه بلندی تو که گردون را بگردانی
عجبتر از عجائب ها، خبیر از جمله غائب ها
امان اندر نوائب ها، به تدبیر و دوا دانی
ز حد بیرون به شیرینی، چو عقل کل به ره بینی
ز بی‌خشمی و بی‌کینی، به غفران خدا مانی
زهی حسن خدایانه، چراغ و شمع هر خانه
زهی استاد فرزانه، زهی خورشید ربانی
زهی پَربخشِ این لنگان، زهی شادیِ دلتنگان
همه شاهان چو سرهنگان، غلامند و تو سلطانی
به هر چیزی که آسیبی کنی، آن چیز جان گیرد
چنان گردد که از عشقش بخیزد صد پریشانی
یکی نیم جهان خندان، یکی نیم جهان گریان
ازیرا شهد پیوندی، ازیرا زهر هجرانی
دهان عشق می‌خندد، دو چشم عشق می‌گرید
که حلوا سخت شیرین ست و حلواییش پنهانی
مروّح کن دل و جان را، دل تنگ پریشان را
گلستان ساز زندان را، برین ارواح زندانی

*
بدین مفتاح کآوردم، گشاده گر نشد مخزن
کلیدی دیگرش سازم، به ترجیعش کنم روشن

*
توئی پای علم جانا، به لشکرگاهِ زیبایی
که سلطان‌السلاطینی و خوبان جمله طغرایی
حلاوت را تو بنیادی، که خوان عشق بنهادی
که سازد اینچنین حلوا جز آن استاد حلوایی؟!
جهان را گر بسوزانی، فلک را گر بریزانی
جهان راضیست و می‌داند که صد لون اش بیارایی
شکفته ست این زمان گردون به ریحانهای گوناگون
زمین کف در حنا دارد، بدان شادی که می‌آیی
بیا، پهلوی من بنشین، که خندیم از طرب پیشین
که کانِ لذت و شادی، گرفت انوار بخشایی
به اقبالی چنین گلشن، بیاید نقد خندیدن
تو خندان ‌رو تری یا من؟ که باشم من؟ تو مولایی
توئی گلشن منم بلبل، تو حاصل، بنده لایحصل
بیا کافتاد صد غلغل، به پستی و به بالایی
توئی کامل منم ناقص، توئی خالص منم مخلص
توئی سور و منم راقص، من اسفل تو معلایی
چو تو آیی، بنامیزد، دویی از پیش برخیزد
تصرفها فرو ریزد به مستی و به شیدایی
تو ما باشی مها ! ما تو، ندانم که منم یا تو
شکر هم تو، شکرخا تو، بخا، که خوش همی خایی
وفادارست میعادت، توقف نیست در دادت
عطا و بخشش شادت، نه نسیه‌ ست و نه فردایی

*
به ترجیعِ سوم یارا ! مشرف کن دل ما را
بگردان جام صهبا را، یکی کن جمله دلها را

*
سلام علیک ای دهقان! در آن انبان چه ها داری؟
چنین تنها چه می‌گردی؟ درین صحرا چه می ‌کاری؟
زهی سلطان زیبا خد، که هر که روی تو بیند
اگر کوه احد باشد، بپرد از سبکساری
مرا گویی: « چه می‌گویی؟ » حدیث لطف و خوش خویی
دل مهمان خود جویی، سر مستان خود خاری
ایا ساقی قدوسی ! گهی آیی به جاسوسی
گهی رنجور را پرسی، گهی انگور افشاری
گهی دامن براندازی، که بر تردامنان سازی
گهی زینها بپردازی، که داند در چه بازاری؟
سلام علیکِ هر ساعت، بر آن قد و بر آن قامت
بر آن دیدار چون ماهت، بر آن یغمای هشیاری
سلام علیکِ مشتاقان، بر آن سلطان، بر آن خاقان
سلام علیکِ بی‌پایان، بر آن کرسی جباری
چه شاهست آن، چه شاهست آن؟ که شادی سپاهست آن
چه ماهست آن؟ چه ماهست آن؟ برین ایوان زنگاری
تو مهمانان نو را بین، برو دیگی بنه زرین
بپز گر پروری داری، وگر خرگوش کهساری
وگر نبود این و آن، برو خود را بکن قربان
وگر قربان نگردی تو، یقین می‌دان که مرداری
خمش باش و فسون کم خوان، نداری لذت مستان
چرایی بی‌نمک ای جان، نه همسایه ی نمکساری؟

*
رسیدم در بیابانی، کزو رویند هستی ها
فرو بارد جزین مستی از آن اطراف مستی ها

*
.

.
"حضرت مولانا"

.

.

  • آسیه خوئی