ویرگول ، سرِ خط ،

ویرگول ، سرِ خط ،

سلام سلام ...
من زنده ام !
من باز هم زنده ماندم !
و همچنان با نام "او" مغازله دارم
یعنی
گنبد مینا را می بینم
عطر گل مینا را می نوشم
و آواز طرب انگیز پرنده ی مینا را می شنوم
یعنی
حالِ دلم در این میناکاری ها
خوبِ خوب است.

حتا در سماعی که
از زخم های پی درپی
دچارش می شوی
و زمین و آسمان
ترانه خوان تو می شود ؛
جبرئیل
چتر بال های سفیدش را
روی سرت می گیرد
و با لب های بی حرکت می گوید :
"آرام باش".

یعنی
من لال هم نیستم ،
ویرگول ،
سرِ خط ،

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
نویسندگان

خمار نرگس

شنبه, ۳۰ خرداد ۱۳۹۴، ۰۵:۴۴ ب.ظ

تا چه می خواهد حبیب از این دل پر خون ما
چند می چرخد میان دیده ی جیحون ما ؟

.
با خمار ِ نرگسش هِی نشئه سازی می کند
بوی بادامی که پیچانیده در افیون ما

.
ما که از فطرت به زنجیر نگاهش بسته ایم
وِرد می خواند چرا هر لحظه در افسون ما ؟

.
در ازل امضاء گرفت از ما که مفتونش شویم
بعد ، بی امضاء ، خودِ او نیز شد مفتون ما

.
عالَم ِ  دیوانه بودن دارد از کف می رود
حیف ! استعداد لیلا نیست در مجنون ما 

.

.

  • آسیه خوئی

نظرات  (۳)

  • الـ ه ـام .ع
  • در ازل امضاء گرفت از ما که مفتونش شویم
    بعد ، بی امضاء ، خودِ او نیز شد مفتون ما

    برگرفته شده از : ilia-khoei.blog.ir ــ نویسنده : ایلیا خوئی
    بیت خوبیه...
    پاسخ:
    بیتی که از بین ابیات غزل انتخاب کردی اشاره به پیمانی داره که حضرت حبیب در روز الست از آدمی گرفت : الست بربکم ؟
    ممنونم از حضورت



    از عشق سخن باید گفت ؛ همیشه از عشق سخن باید گفت
    عشق در لحظه پدید می‌آید ، دوست داشتن ، در امتداد زمان
    این ، اساسی‌ترین تفاوت میان عشق و دوست داشتن است ..

    عشق ، معیارها را در هم می‌ریزد ؛ دوست داشتن بر پایه‌ی معیارها بِنا می‌شود
    عشق ، ناگهان و ناخواسته شعله می‌کشد ؛
    دوست داشتن ، از شناختن و خواستن سرچشمه می‌گیرد ..
    عشق ، قانون نمی‌شناسد ؛
    دوست داشتن ، اوج ِ احترام به مجموعه‌ای از قوانین ِ عاطفی‌ست ..
    عشق، فوران می‌کند – چون آتشفشان، و شُرّه می‌کند – چون آبشاری عظیم
    دوست داشتن ، جاری می‌شود – چون رودخانه‌ای بر بستری با شیب نرم ..
    عشق‌، ویران کردن ِ خویشتن است ؛ دوست داشتن ، ساختنی عظیم
    عشق ، دقّ الباب نمی‌کند ، مؤدب نیست ، حرف‌شنو نیست ، درس‌خوانده نیست،
    درویش نیست ، حسابگر نیست ، سربه‌زیر نیست ، مطیع نیست ...
    عشق ، دیوار را باور نمی‌کند ، کوه را باور نمی‌کند ، گرداب را باور نمی‌کند ،
    زخم ِ دهان باز کرده را باور نمی‌کند ، مرگ را باور نمی کند ...
    عشق، در وهله‌ی پیدایی ، دوست داشتن را نفی می‌کند، نادیده می‌گیرد،
    پس می‌زند ، له می‌کند و می‌گذرد ..
    دوست داشتن نیز ، ناگزیر ، در امتداد زمان ، عشق را دود می‌کند ،
    به آسمان می‌فرستد ، و چون خاطره‌یی حرام ، فرشته‌ی نگهبانی بر آن می‌گمارد.

    عشق ، سِحر است ؛ دوست داشتن ، باطل السحر ..
    عشق و دوست داشتن ، از پی هم می‌آیند ؛ امّا هرگز در یک خانه منزل نمی‌کنند ..
    عشق ، انقلاب است ؛ دوست داشتن، اصلاح
    میان عشق و دوست داشتن ، هیچ نقطه‌ی مشترکی نیست
    از دوست داشتن به عشق می‌توان رسید ، و از عشق به دوست داشتن ؛
    امّا به هر‌حال ، این حرکت ، از خود به خود نیست ؛
    از نوعی به نوعی‌ست ، از خمیره‌یی به خمیره‌یی ...

    و فاصله‌ای ست ابدی میان عشق و دوست داشتن،
    که برای پیمودن این فاصله،
    یا باید پرید، یا باید فروچکید ...


    { نادر ابراهیمی }

    " دلـــانه ی جان داری بود "
    پاسخ:

    تو آیا عاشقی کردی بفهمی عشق یعنی چه؟
    تو آیا با شقایق بوده‌ای گاهی؟
    نشستی پای اشکِ شمعِ گریان تا سحر یک شب؟

    تو آیا قاصدک‌های رها را دیده‌ای هرگز،
    که از شرم نبود شاد‌پیغامی،
    میان کوچه‌ها سرگشته می‌چرخند؟
    نپرسیدی چرا وقتی که یاسی، عطر خود تقدیم باغی می‌کند
    چیزی نمی‌خواهد

    تو رمز عاشقی، از بال پروانه، میان شعله‌های شمع، پرسیدی؟
    تو آیا در شبی، با کرم شب‌تابی سخن گفتی ؟
    از او پرسیده‌ای راز هدایت، در شبی تاریک؟

    تو آیا، یاکریمی دیده‌ای در آشیان، بی‌عشق بنشیند؟
    تو ماه آسمان را دیده‌ای، رخ از نگاه عاشقانِ نیمه‌شب‌ها بربتاباند؟
    تو آیا دیده‌ای برگی برنجد از حضور خار بنشسته کنار قامت یک گل؟
    و گلبرگ گلی، عطر خودش، پنهان کند، از ساحت باغی؟

    تو آیا خوانده‌ای با بلبلان، آواز آزادی؟

    تو آیا هیچ می‌دانی،
    اگر عاشق نباشی، مرده‌ای در خویش؟
    نمی‌دانی که گاهی، شانه‌ای، دستی، کلامی را نمی‌یابی ولیکن سینه‌ات لبریز از عشق است… ؟؟؟؟؟؟

    نپرسیدی خدا را، در کدامین پیچ، ره گم کرده‌ای آیا؟

    جوابم را نمی‌خواهی تو پاسخ داد، ای آیینه ی دیوار!!؟

    ز خود پرسیده‌ام در تو!

    که عاشق بوده‌ام آیا!!؟
    جوابش را تو هم، البته می‌دانی
    سکوت مانده بر لب را
    تو هم ای من!
    به گوش بسته می‌خوانی


    "کیوان شاهبداغی"



  • هناسه سرد
  • ما به دیوانگی دچاریم...دیوانه بودن به زه عالم بودن در این روزگار....
    پاسخ:
    هناسه ی بزرگوار
    اینقدر غصه نخور
    دنیای ما هم خدایی دارد و عاقبت یک روز همه ی عالمان و عاقلان خواهند فهمید که عمر عزیز را چقدر باخته اند.
    و اما در مصرع اول از بیت آخر ، یادم رفته بود که بر روی حرف "ل" در کلمه ی عالم ، فتحه قرار بدم تا عالِم خونده نشه. فکر میکردم با گذاشتن کسره بعد از حرف "م" ، خواننده به اشتباه نمی افتد. حالا فهمیدم که اشتباه از طرف من بود. ببخشید. حقیقتا عذر میخوام. 
    الان زبر زیر کلمه ی "عالم" را اصلاح می کنم. 
    متشکرم
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی