ویرگول ، سرِ خط ،

ویرگول ، سرِ خط ،

سلام سلام ...
من زنده ام !
من باز هم زنده ماندم !
و همچنان با نام "او" مغازله دارم
یعنی
گنبد مینا را می بینم
عطر گل مینا را می نوشم
و آواز طرب انگیز پرنده ی مینا را می شنوم
یعنی
حالِ دلم در این میناکاری ها
خوبِ خوب است.

حتا در سماعی که
از زخم های پی درپی
دچارش می شوی
و زمین و آسمان
ترانه خوان تو می شود ؛
جبرئیل
چتر بال های سفیدش را
روی سرت می گیرد
و با لب های بی حرکت می گوید :
"آرام باش".

یعنی
من لال هم نیستم ،
ویرگول ،
سرِ خط ،

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
نویسندگان

طرّه ی طرّار

شنبه, ۱۶ اسفند ۱۳۹۳، ۰۳:۲۸ ب.ظ

.

یک طرّه زلف یاری افتاده مست و مدهوش          بادی وزیده او را می گیردش در آغوش

.

.

به اولیــــن عبــارت که بین ما بیـــان شد

به تاب جعد رودی که مثنوی نشان شد

.

به موی پر شکنجی که آینـــه ندیده ست

وَ مهر و ماه با این شکنجه بی امان شد

.

به جهــد آمــودریا ، به موج موجِ موی اش

به زنجه مویه هایش که چشمه ای نهان شد

.

به عشق ، درّ غلتان ؛ ثبوت موج هایش

تغیّــــر درونی که طعنه بــر زمـــان شد

.

به تار تارِ مویی که رهزن است و طرّار

به طرّه ی دوتایی که بر غــم ام عیان شد

. 

قبــــــول کرده ام تا همیشــــــه  "اســــــم"  باشد

"صفت"  برای رودی که  "جعـدِ"  او روان شد

.

ایلیا ـ 1392/6/31 ـ 05:15 بامداد

.

.

تاب جعد / طرّه ی طرّار

.

  • آسیه خوئی

نظرات  (۲)

من باشم و تو... خانه ای هم نبود، نبود... من باشم و تو... هوا هم نبود، نبود... من باشم و تو... هیچ هم نبود، نبود... من باشم و تو... عشق هم...مگر میشود من باشم و تو... و عشق نباشد؟!

ممنون بانو.


پاسخ:



در مقالات ، شمس تبریزی ازخطاطی سخن می گوید که سه گونه خط می نوشته است ، یکی از آنها را خودِ او و دیگران می توانستند بخوانند ، دومی را فقط خود او می توانسته بخواند و سومی را نه خطاط می توانست بخواند و نه دیگران. 

و شمس می گوید: "این خط سوم منم". چنان که آن خطّاط سه گونه خط نبشتی :

یکی او خواندی لا غیر، 

یکی هم او خواندی و هم غیر ، 

یکی نه او خواندی نه غیر او. آن منم که سخن گویم. نه من دانم نه غیر من". (خط سوم، آغاز کتاب)


تابلوی مهر اثر استاد فرشچیان



بخش‌هایی از این نظر که با * مشخص شده، توسط مدیر سایت حذف شده است

مثل نسیمی لای مو پیچید ، برگشت

انگار از عاشق شدن ترسید! برگشت


خوشبختی ام این بار می آمد بماند

یکدفعه از هم زندگی پاشید ، برگشت


مانند گنجشکی که از آدم بترسد

تا از کنارم دانه ای را چید ، برگشت


آن روز عزرائیل می آمد سراغم

دست تو را برگردنم تا دید برگشت!


اوهم فریب قاب عکسی کهنه را خورد

با شک می آمد گرچه بی تردید برگشت


بعد از تو شادی باز هم آمد به خانه

اما نبودی، از همین رنجید ، برگشت


مثل فقیر خسته و درمانده ای که

از لطف صاحب خانه ناامید برگشت


بعد از تو دیگر دشمنانم شاد بودند

اما غم من تازه از تبعید برگشت


بعد از تو هر دفعه دلم هرجا که پر زد

مثل نسیمی لای مو پیچید ، برگشت!

* ** ***** * ** *** * **** *** ****** ** ****** *** ** ***** **** **** ****************** *



پاسخ:

مگر نظر به سر زلف خرمنت کردیم     که در بهای کفی نان فروختی ما را ؟


به فتنه لعبت فتّان فروختی ما را
فرشته زاده به شیطان فروختی ما را

شبی خریدی و آوردی و عزیز شدیم
دوباره بردی و پنهان فروختی ما را

شدیم شمع تو آتش به جان خویش زدیم
شبت رسید به پایان فروختی ما را

به " قل أعوذُ بربِّ الفَلَق " سحر نرسید
قسم به صاحب قرآن ، فروختی ما را !

نه هر چه می کشم از آهِ سرد ترسایی است
دمِ تو گرم مسلمان ! فروختی ما را

کنون بگو چه بِه از ما گرفتی از تقدیر
بگو به نقد چه ای جان فروختی ما را ؟

مگر نظر به سر زلف خرمنت کردیم
که در بهای کفی نان فروختی ما را ؟

خُدات خیر دهد نازنینِ بازاری 
اگرچه این همه ارزان فروختی ما را



ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی