ویرگول ، سرِ خط ،

ویرگول ، سرِ خط ،

سلام سلام ...
من زنده ام !
من باز هم زنده ماندم !
و همچنان با نام "او" مغازله دارم
یعنی
گنبد مینا را می بینم
عطر گل مینا را می نوشم
و آواز طرب انگیز پرنده ی مینا را می شنوم
یعنی
حالِ دلم در این میناکاری ها
خوبِ خوب است.

حتا در سماعی که
از زخم های پی درپی
دچارش می شوی
و زمین و آسمان
ترانه خوان تو می شود ؛
جبرئیل
چتر بال های سفیدش را
روی سرت می گیرد
و با لب های بی حرکت می گوید :
"آرام باش".

یعنی
من لال هم نیستم ،
ویرگول ،
سرِ خط ،

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
نویسندگان

                                           عاشق که باشی ؛

                                                 آسمان ، زمین ، دریاها ...

                                                                                همه مثل تو

                                                                                           پیراهن آبی می پوشند.

.

.

نمی دونم تا به حال خدای ناکرده این شرایط براتون پیش اومده یا نه ؟

اینکه یه زمانی در خانواده تون پدر رو از دست داده باشید ، مادر رو از دست داده باشید و همچنین برادر بزرگتر رو هم از دست داده باشید.

اونوقت برادر کوچیکه به شما ، هم به چشم پدر نگاه کنه ، هم به چشم مادر نگاه کنه و هم به چشم برادر.

یعنی در واقع شما همه کس او میشید.

خیلی سخته. خیلی.

 حالا

فکر کن !!؟؟

علاوه بر پدر بودن ، مادر بودن و برادر بودن ؛ خواهر هم باشی.

ایفای نقش پدر برای یک زن خیلی راحته. از اون راحت تر ایفای نقش مادره. همینطور برادر.

اما خدا نکنه کوچکترین خاری به پای اون برادر کوچیکه بره. خدا نکنه یه وقت از تشنگی بی تاب بشه. خدا نکنه بچه ای تو کوچه بهش دشنام بده یا با چشم چپ بهش نگاه کنه. خدا نکنه ...

اونوقته که می فهمی خواهر بودن چقدر از هر نسبت دیگه ای سخت تره.

چرا ؟  چون خواهرا خیلی حساس و دل نازک اند. اگه کوچکترین خراشی به دست و پای تنها برادرشون ببینند ، اشک شون زودتر از داداشه جاری میشه.

 بعدش فکر کن !!؟؟

قرار نباشه تا او زنده ست ، تو گریه کنی 

قرار نباشه هیچوقت تو زودتر از او گریه کنی

قرار باشه مثل آسمون ، براش پدر باشی

مثل زمین ، براش مادر باشی

مثل کوه ، براش برادر باشی

                     و مثل

                            مثل

                                 مثل دریا ،

                                             براش خواهر باشی ...

.

.

« پایان قسمت اول »

.

.

ایلیا ـ 93/8/3 ـ شنبه 22:18

یک شب قبل از محرّم

  • آسیه خوئی

غزل شمارهٔ ۲۳۳۶

 
مولوی
 

این نیم شبان کیست چو مهتاب رسیده

پیغمبر عشق است ز محراب رسیده

آورده یکی مشعله آتش زده در خواب

از حضرت شاهنشه بی‌خواب رسیده

این کیست چنین غلغله در شهر فکنده

بر خرمن درویش چو سیلاب رسیده

این کیست بگویید که در دهر جز او نیست

شاهی به در خانه ی بوّاب رسیده

این کیست چنین خوان کرم باز گشاده

خندان جهت دعوت اصحاب رسیده

جامی است به دستش که سرانجام فقیر است

زان آب عنب رنگ به عناب رسیده

دل‌ها همه لرزان شده جان‌ها همه بی‌صبر

یک شمه از آن لرزه به سیماب رسیده

آن نرمی و آن لطف که با بنده کند او

زان نرمی و زان لطف به سنجاب رسیده

زان ناله و زان اشک که خشک و تر عشق است

یک نغمه ی تر نیز به دولاب رسیده

یک دسته کلید است به زیر بغل عشق

از بهر گشاییدن ابواب رسیده

ای مرغ دل ار بال تو بشکست ز صیاد

از دام رهد مرغ به مضراب رسیده

خاموش ادب نیست مثل‌های مجسم

یا نیست به گوش تو خود آداب رسیده

   * پی نوشت  *  :

با عرض سلام و ادب در محضر تمامی دوستان و حضرات ، به اطلاع میرسانم که در اینجا تا آخر دی ماه بدلیل آغاز ترم جدید و امتحانات ، فعلا پُست جدیدی نخواهم نوشت.

در امان خدا.

  • آسیه خوئی

.

.. «« منم آن چشمه ی زمزم ، منم زاینده ؛ آری ، زن ... »» ..

.

تو مو می بینی و من حلقه ای در طوفِ تیغَت ـ طوق این کوکو ـ

کدامین حلقه ی مفقوده در تبعیدِ هاجر شد مرجّح ؟ کو ؟

.

به دنبال چه حلقی ؟ تشنه افتاده ست اسماعیل ، ابراهیم !

ببین زمزم به سعیی در صفایِ هروله تا مروه پای او !؟

.

ترازویت چه شاغولی به میزان داشت در وزنِ خدایاری !!

که مهجوری و مطرودی برابر شد به لبّیکی ، به های و هو !؟

.

منم مقصودِ « صاحب کعبه ات » ، آنکه به دامن چشمه ها زاید

تویی آنکه همیشه نیستی ، آری تویی مهجور از آن پهلو !

.

منم آن چشمه ی زمزم ، منم زاینده ؛ آری ، زن - زنی مادر -

چه اسماعیل ها دارم ؛ به گردن ، طوف تیغَت ـ طوق این کوکو ـ !

.

آسیه خوئی ـ 1390/8/9

.

.

مطرود / هاجر / کوکو / طوق / چشمه ی زمزم / حلقه ی مفقوده

.

.

 

  • آسیه خوئی

.

.

گلها کنار ِ تو ایستاده اند بانو .....

http://axgig.com/images/52771367836743633785.jpg

برای نقطــه چین ِ عزیز :

«« چگونه به چشمان من جا گرفتی ؟! »» ..

برای تبِ ریخته در شبِ زندگی، آسمان! هان! تو هم گریه کردی
چگونه به چشمان من جا گرفتی و مثل بهاران، تو هم گریه کردی

ببین! ماهِ شهریورم آسمان! تا به پائیز، یک سیب باقیست، یک سیب!
چگونه چنین زود بر زردیِ دامنم مثل آبان، تو هم گریه کردی؟

شب آمد وَ طرحی که از ماهِ خود بر رُخَت می کشیدم به کامش فرو برد
ستاره ستاره، درخشان شدم تا دوباره بر ایشان تو هم گریه کردی

سپس شاخه هایم، تنه، بافت هایم وَ ریشه پر از تو شد آی! آی باران!
برای شکوفاییِ جاودانم، به قدر زمستان، تو هم گریه کردی

ایلیا ـ شهریور 1377

.

.

پ.ن. 1 :

.

نقطه چین عزیز! سلام
ممنونم از اینکه در بین آن همه متن های زیبا ، کامنت منِ نالایق را بعنوان کامنت برتر انتخاب کردی.

شرمنده ی روی گل زیبای تو شدم.
و شرمنده تر بابت شعر سپید (گل ها کنار تو ایستاده اند بانو.....) که برایم سرودی و من خود را لایق این همه گل های زیبا نمی دانم.

خدایا مراقب گل هایت باش
مواظب ماهی هایت باش
از گنجشک هایت محافظت کن
و به عمر پروانه ها ، زنبورها ، مورچه ها و قاصدک هایت بیفزا

                                                                                آمین

.

.

پ.ن. 2 :

.

گل ها کنار تو ایستاده اند بانو
این که هستی
سبز هستی
ریشه داری
تا ابد هستی
در یاد
در دل
در جان ِ ما .                                                      

سه نقطه چین ـ بی تکرار... خدا،کتاب،کلمه

http://nogtechinekalemat.blogfa.com/post/41 

.

.

پ.ن. 3 :

.

غزل شمارهٔ ۲۳۳۸

مولوی
 

بیا دل بر دل پردرد من نه

بیا رخ بر رخان زرد من نه

تویی خورشید وز تو گرم عالم

یکی تابش بر آه سرد من نه

چو مهره توست مهر جمله دل‌ها

بر این نطع هوای نرد من نه

بیار آن معجز هر مرد و زن را

به پیش دشمن نامرد من نه

به هر شرطی که بنهی من مطیعم

ولیکن شرط من درخورد من نه

کلاه لطف خود با تارک من

برای بوش و بردابرد من نه

از آن گردی که از دریا برآری

بیار آن گرد را بر گرد من نه

به هر باده نمی‌گردد سرم مست

به پیشم باده ی خوکرد من نه

خمش ای ناطقه بسیارگویم

سخن را پیش شاه فرد من نه

.

.

پ.ن. 4 :

.

نصیحت مشاور روحانی به انصار حزب الله :  ترک تازی های دهه 70 تمام شد ، 

هیچ کس از شما استقبال نمی کند.

مشاور فرهنگی دولت و عضو کمیسیون حقوقی و قضایی مجلس ضمن انتقاد از گروه انصار حزب ا... خطاب به دبیر کل این گروه گفت : خوب است به یاد داشته باشید که دوران ترک تازی های دهه 70 به پایان رسیده است.
او گفت : نه نیروی انتظامی ، نه ارشاد ، نه قوه قضائیه ، نه وزارت کشور و نه حتی بسیج از موتورسواران(!!!) این گروه استقبال نمی کنند ، به خصوص اینکه کلاه ایمنی به سر نداشته باشند!!!!

.

.

سیب / شهریور 77

.

.

  • آسیه خوئی
.
.
.

.

.

واقعیت حس ششم تقریباً ثابت شده است.

این حس، همان قوه تصور خلاق است.

استعداد تصور خلاق، چیزی است که بیشتر مردم هیچ گاه در طول زندگی از آن بهره نمی برند

و اگر آن را به کار برند، معمولاً اتفاقی است.

تنها شمار نسبتاً اندکی از مردم، با اندیشه و هدف و عمداً، از این استعداد فکری استفاده می کنند.این افراد که از این استعداد به طور ارادی و با درک کارکرد آن بهره می برند، نابغه هستند.

.

.

تاکنون از خود پرسیده اید نبوغ چیست؟ نابغه کیست؟

.

بعضی انسان های باهوش نما، گفته اند: «نابغه کسی است که موی بلند دارد، غذای غیرعادی می خورد، تنها زندگی می کند و مورد هدف بذله گویان قرار می گیرد. تعریف مناسب تر این است: «کسی که دریافته چگونه شدت افکار را تا نقطه ای افزایش دهد که به راحتی با منابع دانشی که از راه های عادی به دست نمی آمدند ارتباط برقرار کند.»

اگر کسی اهل فکر باشد، حتماً در رابطه با این تعریف چند سوال خواهد پرسید. اولین سوال این خواهد بود «چطور انسان می تواند با منبع دانشی که از راه های عادی فکر در دسترس قرار نمی گیرند، ارتباط یابد؟»

سوال بعدی این خواهد بود: آیا منابع شناخته شده ای از دانش وجود دارد که تنها در دسترس نوابغ است؟

اگر هست، این منابع چه هستند و دقیقاً چگونه می توان به آن ها رسید؟

با ارایه شواهد جواب هر دو سوال را خواهیم داد.

.

.

نبوغ از طریق حس ششم پرورش می یابد

.

واقعیت حس ششم تقریباً ثابت شده است. این حس، همان قوه تصور خلاق است. استعداد تصور خلاق، چیزی است که بیشتر مردم هیچ گاه در طول زندگی از آن بهره نمی برند و اگر آن را به کار برند، معمولاً اتفاقی است. تنها شمار نسبتاً اندکی از مردم، با اندیشه و هدف و عمداً، از این استعداد فکری استفاده می کنند. این افراد که از این استعداد به طور ارادی و با درک کارکرد آن بهره می برند، نابغه هستند.

استعداد تصور خلاق، رابط مستقیم ذهن محدود انسان و بینش لایتناهی است. تمام الهام ها در قلمرو مذهب و همه کشف های اصول اولیه اختراعات، از طریق این قوه در انسان صورت می پذیرد.

.

.

احساسات حقیقی اما فاقد مدرک اثبات از کجا می آیند؟

.

وقتی مفاهیم و اندیشه ها در ذهن فرد جرقه می زنند، از یک یا چند نمونه از منابع زیر به دست می آیند:

۱) بینش لایتناهی

۲) ضمیر ناخودآگاه فرد که همه احساسات و انگیزه های فکری که از طریق حواس پنجگانه به مغز رسیده اند در آن قرار دارند.

۳) از ذهن یک نفر دیگر که فکر یا تصویری از اندیشه یا مفهوم را از طریق افکار هوشیار آزاد کرده.

۴) از مخزن ناخودآگاه فردی دیگر

وقتی فعالیت های مغز به کمک هر یک از عوامل محرک ذهن برانگیخته شود، می تواند افکار فرد را از افق عادی، بالاتر برد و به او اجازه می دهد افکاری را که در ارتفاعات پایین تر قابل دریافت نبودند، ببیند. در این حالت انسان مانند کسی است که سوار بر هواپیما به ارتفاعی بالا رفته و می تواند آن سوی افق را ببیند، در حالی که بر روی زمین دیدی محدود دارد.

به علاوه، انسان در این سطح بالای فکر دیگر گرفتار قید و بندها، محدودیت های مختل کننده دید و کشمکش با مسایل مربوط به سه نیاز، غذا، پوشاک و مسکن نیست.

او در دنیایی از اندیشه ها است که افکار عادی و معمولی روزانه از آن حذف شده اند، درست مانند حذف تپه ها و دره ها و دیگر محدود کننده های دید انسان، هنگام بالارفتن هواپیما.

قوه خلاق انسان با سوار شدن بر این هواپیما آزادی عمل می یابد و راه برای حس ششم باز می شود و اندیشه هایی دریافت می کند، که در شرایط دیگر به ذهن نمی رسیدند. «حس ششم» استعدادی است که نشان دهنده تفاوت میان نابغه و آدم معمولی است.

.

.

توسعه و پرورش قوه ذهنی خلاق

.

قوه ذهنی خلاق، هرچه بیشتر مورد استفاده قرار گیرد و هرچه بیشتر به آن اتکا شود، هوشیارتر می گردد. استفاده، تنها راه پرورش این استعداد است.

آن چه به عنوان «وجدان» می شناسیم کاملاً از طریق حس ششم عمل می کند.

هنرمندان، نویسندگان، موسیقی دانان و شاعران بزرگ، به این علت بزرگند که به کمک قوه تصور خلاق به «صدای آرام و ملایم» درون خود، گوش فرا می دهند.

سخنران بزرگ زمانی به بزرگی می رسد که چشمانش را می بندد و کاملاً بر قوه تصور خلاق خود تکیه می کند.

زمانی که از این سخنران پرسیدند چرا قبل از رسیدن به اوج سخنرانی ات چشمان خود را می بندی، پاسخ داد: «این کار را می کنم چون از این طریق می توانم از اندیشه هایی که از درون به ذهنم می رسد صحبت کنم.»

یکی از سرمایه داران بزرگ و موفق نیز همین عادت بستن چشمان را برای دو یا سه دقیقه قبل از اتخاذ تصمیماتش دنبال می کرد. هنگامی که از او سوال شد، جواب داد: «زمانی که چشمانم بسته اند، می توانم به منبعی از هوش برتر دست پیدا کنم و از آن بهره ببرم.»

.

.

چگونه یک مخترع به مهم ترین افکار خود دست می یابد؟

.

دکتر المرآر.گیتس به کمک فرآیند استفاده از قوه خلاق ذهن، بیش از ۲۰۰ اختراع به ثبت رساند. روش او برای کسانی که علاقه مند به رسیدن به موقعیت یک نابغه هستند، جایی که دکتر گیتس به آن تعلق داشت، پرمفهوم و جالب خواهد بود. دکتر گیتس یکی از بزرگترین دانشمندان جهان است.

او در آزمایشگاه خود، اتاقی با نام «اتاق ارتباط شخصی» داشت. این اتاق عملاً ضد صدا و چنان بود که می شد جلوی نور را گرفت. درون اتاق تنها میزی کوچک و یک دفترچه روی آن بود. مقابل میز، روی دیوار دکمه ای برای کنترل نور وجود داشت. زمانی که دکتر گیتس می خواست از نیروهایی که از طریق قوه تصورش به او می رسیدند استفاده کند، به این اتاق می رفت، پشت میز می نشست، چراغ را خاموش می کرد و بر اختراع مورد نظرش تمرکز می نمود.

او در آن موقعیت باقی می ماند تا این که افکار و اندیشه ها شروع به «جرقه زدن» در ذهن می کردند.

 

یک بار، اندیشه ها چنان سریع و شدید می آمدند که مجبور شد تقریباً سه ساعت تمام بنویسد. سپس یادداشت ها را بررسی می کرد. جواب مساله او در این یادداشت ها به صورت هوشمندانه بیان شده بود.

دکتر گیتس با نشستن در این اتاق برای افراد و شرکت ها، کسب معاش می کرد. بعضی از بزرگترین شرکت ها در امریکا، در ازای هر ساعت «نشستن برای افکار» حق الزحمه قابل توجهی به او می دادند.

قوه استدلال انسان معمولاً، ناقص و اشتباه پذیر است چون عموماً با تجربیات فرد هدایت می شود. تمامی دانشی که فرد از طریق تجربه به دست می آورد، دقیق نیست. اندیشه های کسب شده از راه قوه بسیار مطمئن ترند، چون از منبعی قابل اعتمادتر از هرمنبع دیگر به دست می آیند.

.

.

روش های نوابغ در دسترس شماست

.

شاید تفاوت اصلی میان نابغه و مخترع عادی در این حقیقت باشد که نابغه از قوه تصور خلاق خود استفاده می کند، در حالی که مخترع از این قوه درونی هیچ چیز نمی داند. مخترع علمی از هر دو قوه تصور خلاق و تصور ترکیبی بهره می برد.

به عنوان مثال مخترع علمی یک اختراع را با سازمان دهی و ترکیب اندیشه های شناخته شده یا اصول تجربی حاصل از قوه استدلال شروع می کند. اگر بفهمد که دانش او برای تکمیل اختراع کافی نیست، از منابع دانشی که از طرق قوه تصور خلاق حاصل می شود، بهره می برد. این روش با روش های دیگر متفاوت است، اما اساس آن چنین است:

۱) او ذهن خود را برمی انگیزاند تا در سطحی بالاتر عمل کند

۲) او بر فاکتورهای شناخته شده اختراعش تمرکز کرده و در ذهن خویش تصویری روشن از فاکتورهای ناشناخته اختراعش نقش می بندد. این تصویر را در ذهن خود نگه می دارد، تا این که ضمیر ناخودآگاه آن را دریافت کند، سپس با پاک کردن تمام افکار از ذهن به انتظار می نشیند تا جواب مورد نظر در ذهنش «جرقه» بزند.

گاهی نتایج به صورت مشخص و سریع حاصل می شوند. گاهی نیز نتایج نسبت به میزان پرورش حس ششم یا قوه خلاق ضعیف و گاهی منفی می باشند.

.

کتاب: think & grow rich

مترجم: ف.ش.س.

.
.

.

  • آسیه خوئی

برای نمایش بزرگترین اندازه کلیک کنید

 

ماه که زخمی نشود ، چنگ ِ چه کس خورده به او ؟

میلِ پلنگانه ی خود ، شرح نده فرشته خو !!

 

یک دو سه روزی ست که او پلک به خواب برده است

بی خبر از شیوه ی هر "ماه" نیا به گفت و گو

 

راست بگو ، کج ننشین ؛ لقمه ی نور خورده ای

در شکم آدمیان ، روده ی راست را مجو

 

شک به دلت راه نده در خبر ِ سلامتش

ماهِ نوین می شود او ، باز رسد طلیعه رو

 

ماه ، اگر ماهِ من است تا سرِ صبح از سحر

باز کند هر گره از زلف سیاه ، مو به مو

 

ماه نه بیمار شود ، ماه نه بستری شود

ماهِ من از اول شب ، نور دهد سبو سبو

 

ایلیا ـ 93/6/23 ـ یکشنبه 03:00 بامداد

 

ماه  /  زخمی  /  بیمار  /  بستری

  • آسیه خوئی

.

.. ««   هُُد هُد   »» ..

.

             تا دلت به لحن مرغکان  ، اسیر می شود                              ناگهان هوا    چه قدر دلپذیر می شود

.

             با تو  جمع شان به سی پرنده می رسد ، بیا                              با تو فرش آسمان چه چشمگیر می شود

.

              مرغ های حبس گشته در قفس شنیده اند                              یک پرنده از همین غزل سفیر می شود

.

              پَر زند به  پشت بام ِسبز رنگِ خانه ات                        مرغکی که  نه  فلک  بر  او    دبیـر  می شود

.

              یک کلید زیر بال های او برای صبح                                   یک کلید بر غروب غم ، بشیر می شود

.

              او تمام سعی خویش را به کار می بَرَد                                               چون         پیمبـری که با تو     هم مسیر می شود

.

              هرگز از دلیل تأخیر او نپرس  ،آه                                            هد هد است ، سر بریده بر سریر می شود

.

              از تو یک سؤال بیشتر ندارد او بگو                                             یک امیر از چه رو ، چرا حقیر می شود؟

.

              کوله پشتی اش پر است ، ویرگول آوَرَد                           آن زمان که حکم ، حصر    سی     وزیر   می شود

.

*   *    *

.

              او تویی که خواهی آمد از غبارِ هر چه راه                                  پرده ی نقاب ِ چهره ات ، حریر می شود

.

    ایلیا ـ  16/شهریور/93 ـ یکشنبه 03:30 بامداد

.

.



  هدهد   /   سفیر   /  ویرگول  

.

  • آسیه خوئی

 

 

 

 

 

 

 

روز چهارشنبه 93/6/5 سالگرد درگذشت مهدی اخوان ثالث در تاریخ 93/6/4  - شاعر معاصر -  

 

 

صبوحی


ـ «در این شبگیر
کدامین جام و پیغام صبوحی مستتان کرده‌ست  ای مرغان،
که چونین بر برهنه‌ شاخه‌های این درختِ برده خوابش دور،
غریب افتاده از اقرانِ بستانش درین بیغوله مهجور،
قرار از دست داده، شاد می‌شنگید و می‌خوانید؟
خوشا، دیگر خوشا حال شما، امّا
سپهر پیر بد عهد است و بی‌مهر است، میدانید؟»
 
ـ «کدامین جام و پیغام؟ اوه
بهار؛ آنجا نگه کن، با همین آفاق تنگ خانه تو باز هم آن کوهها پیداست.
شنل بر فینه‌شان دستارِ گردن گشته، جنبد جنبشِ بدرود.
زمستان گو بپوشد شهر را در سایه‌های  تیره و سردش،
بهار آنجاست، ها آنک طلایه‌ی روشنش، چون شعله‌ای در دود.
بهار اینجاست، در دلهای ما، آوازهایِ ما
و پرواز پرستوها در آن دامانِ ابر آلود
هزاران کاروان از خوبتر پیغام و شیرینتر خبر پویان و گوش آشنا جویان،
تو چشنفتی بجز بانگ خروس و خر
در این دهکور دور افتاده از معبر؟»
                                                                  
- «چنین غمگین و هایاهای
کدامین سوک می‌گریاندت ای ابر شبگیران اسفندی؟
اگر دوریم اگر نزدیک
بیا با هم بگرییم، ای چو من تاریک.»


سروده شده در اسفند ماه ۱۳۳۹ در تهران

 

و اینک یک رباعی:


گر زرّی و گر سیم زرانددودی، باش
گر بحری و گر نهری و گر رودی، باش
در این قفس شوم چه طاووس چه بوم
چون ره ابدی است، هر کجا بودی، باش


 
بیادگار آشنائی در دفتر آقای خامنه‌ای
نوشته آمد در اسفند ماه ۱۳۴۱
در تهران ـ مهدی اخوان ثالث ـ
م. امید خراسانی

 

 

 

  • آسیه خوئی

http://upload7.ir/imgs/2014-04/78701610127832660987.jpg

.. «« باران »» ..

 

بِنِگر به جامِ هستی که خدا قلم در آن زد

و به جوهر تغزّل ، رقمی به عاشقان زد

بِسُراید از دوباره ، غزلی به نام باران

و به نام حضرت عشق ، رَمَل به آسمان زد :

" وَ ضُحی وَ شمسِ تب ریز که آسمان به عشوه

قَمَری به تابِ انگشتِ کلیکِ ساقیان زد

به بغل ، کرشمه پرداز ؛ به کف ، رحیقِ مختوم

همه کهکشان شوند از جهشی که بر جهان زد

و به هر طرف ببینی به کشاکش است ساغر

همه در کرشمه ، در رقص ؛ وَ دست در میان زد "

 

                *  *  *

 

وَ تو آشکار نوشی عسلی که گُل به بَر داشت

چه هراس ِ نیشِ زنبور که عشق در فغان زد ؟

که به نوش وُ نیش باشد لب غنچه را گزیدن

لب غنچه باز باشد ، چه کسی باده نهان زد ؟

چه کسی گَزیده شد هان ؟ چه کسی نخورده مست است ؟

تَرَک از سبوی خالی ، تِلویی ز شوکران زد !

منِِ خسته که به هر کثرت وُ وحدتی ملولم

چه کسی به هوش بینم که به دامنش توان زد ؟

چه کسی فراتر از عقل ، ورای عشق چرخد ؟

به هزار هوش ، عاشق شده ، رقص شادمان زد

 

                 *  *  *

 

سر شانه هایم ابری ست ، خدا دوباره گرید

به کدام شانه باید خمِ این سرِ گران زد ؟

به کجاست شانه هایی که سرِ مسیح بر آن

زده تکیه با دو چشمی که به ابرِ بیکران زد ؟

 

ایلیا ـ 85/11/28 ـ شنبه 03:30 بامداد

 

 

 

جام تهی ـ کرشمه پرداز

 

  • آسیه خوئی

                                                                                               اثر استاد مرتضی کاتوزیان

 

                                                            

 

 

تعداد بازدید کننده های این پُست : 283 نفر

  • آسیه خوئی